ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
امشب فهمیدم دلتنگی دیشب بی خودی نبود الهی فدات بشم سه هفته ست تصادف کردی و من امشب فهمیدم به منم میگن خواهر...
اولش بابا گفت که عصری زنگ زدن وباهات حرف زدن وتو فقط یه کوچولو زمین خوردی بعد مامان گفت یه کوچولو تصادف کردی وموبایلت شکسته بعدش علی آقا اومد گفت یه کوچولو دستت بخیه خورده هرسه بارم یه دل سیر گریه کردم
قربونت برم من وقتی باهات حرف زدم دلم آروم شد
خودت میدونی که چقدر دوست دارم خیلی مراقب خودت باش.
من که کاری از دستم برنمیاد سپردمت دست خدا وازش خواستم خودش مراقبت باشه.
من هم شبیه این احساسات رو زیاد تجربه کردم . انشالا همه سلامت و خوشبخت باشن
سلام گیل پیشی خیلی ممنون
به وبلاگتون اومدم وکامنت گذاشتم ولی تایید نشد.
خیلی جالب شد آخه منم با پست اخرتون یه خاطره دارم
محبوبه جان من تا حالا همه ی نظرات رو تائید کردم . احتمالا ثبت نشده . کامنتی که امروز گذاشتین رو ولی دیدم و تائید کردم
اره منم منظورم همون بود اشتباه نوشنم.کد رو قبول نمیکرد
مرسی اما من هنوز لینک نشدم که
لینک شدید
امیدوارم که چیزیشون نشده باشه
خدا حفظشون کنه براتون
راستی الان حال داداش چطوره
سلام خداروشکر الان حالشون خوبه چون سه هفته بعد از تصادف بهمون گفتن وقتی ما به دیدنش رفتیم جای زخمها وبخیه هاش خوب شده بود.