کلبه کوچک من

دراین وبلاگ از گذشته از دلتنگی ها و خوشی ها،از علایق ها و چیزهایی که دوست دارم خواهم نوشت

کلبه کوچک من

دراین وبلاگ از گذشته از دلتنگی ها و خوشی ها،از علایق ها و چیزهایی که دوست دارم خواهم نوشت

خاطره

 

اصولا حال وحوصله نوشتن اتفاقایی که تو طول روز برام میافته رو ندارم ولی امروز که دفترمو باز کردم  کلی به نوشتم خندیدم: 

 

پارسال شب چهارم محرم ساعت19:20 

 

آخی طفلک خواهرم میخواست بره درو باز کنه که با مخ خورد زمین وای کلی خندیدم زمین خیس بود بدو بدو داش میرفت که پاش پیچ میخوره وبا کله میره تو باغچه.با اینکه کلی بهش خندیدم ولی دلم واسش سوخت اخه چند روز پیش هم با صورت رفته بود تو در. 

 

اینو واسه مامانم خوندم وکلی خندیدیم اصلا یادم نبود. 

 

 

نظرات 12 + ارسال نظر
داستان قصه رمان مذهبی سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:47 ق.ظ http://way.blogfa.com

رمان مذهبی دومین فرستاده امام حسین قیس بن مسهر صیداوی

http://way.blogfa.com/post/23

لشکر بن زیاد به فرماندهی بن تمیم در سدد دستگیری قیس بن مٌسهر صَیداوی شدند.
زمانیکه قیس به قادسیه رسید، متوجه کمین بن تمیم شد، قیس همراه خود نامه ایی محرمانه
از امام حسین د اشت، و این نامه تحت هیچ شرایطی نباید بدست دشمن افتاده و خوانده میشد
زیرا امام حسین اسامی افراد خاصی را در ان نامه قید کرده بود، که در صورت فاش شدن نامه
ان اشخاص دستگیر و به شهادت می رسیدند.

قیس بن مٌسهر صَیداوی مردی شجاع و باایمانی بود، با اینکه خود را در کمند سپاه
بن تمیم دید و می دانست اندکی بعد دستگیر می شود، خیلی سریع و بدون هراس نامه
امام حسین را از بین برد، تا نامه منچنان سر بمهر و محرمانه باقی بماند.
وقتی سربازان بن تمیم قیس را دستگیر کردند، قیس نامه را از بین برده بود، سربازها قیس را
نزد بن تمیم بردند و گزارش نابود سازی نامه را به او رساندند.

بن تمیم از قیس پرسید: برای چی نامه را از بین بردی، مگر مضمون ان نامه چه بود که سعی
به پرده پوشی کردی.
قیس شجاعانه و بدون خوف از بن تمیم به او گفت: نامه ای سری از طرف امام حسین بود
که نمی بایست توسط دشمن خوانده شود، برای اینکه نامه بدست فرومایه ای چون تو خوانده
نشود، ان را از بین بردم.

منتظر حضورتان گرمتان و نظر قشنگتان هستم
موفق باشی

یک دنیا سپاس بابت کامنت زیبایت

somayyeh سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:50 ب.ظ


مهربونم بااینکه از زمین خوردن کسی ناراحت میشم ولی هر کاری میکنم نمیتونم نخندم.

ههههههههه...عزیزم این تو خانواده ما ارثیه اول میخندیم بعد ناراحت میشیم

somayyeh سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 04:20 ب.ظ


آره دقیقا اول میخندیم بعدم ناراحت میشیم.
ایول چه زود ج کامنت دادی.

ما اینیم دیگه...فعلا سرکار نمیرم واسه همین صب تا شب تو نتم.

گیل پیشی چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 05:34 ب.ظ http://daftareayyam11.blogsky.com

سلام محبوبه جان. خوبی عزیزدلم؟ چه خاطره ی با نمکی. بعد مدت ها قلبم شاد شد.

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام رها جان خوبی خداروشکر که دلت شاد شد.

somayyeh چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 06:11 ب.ظ

منم مثل توام بااین تفاوت که من شب تا صبم تو نتم.
چرا سر کار نمیری اونوقت؟
این یکشنبه بیادلم شدید برات تنگ شده.

اونوقت صب تا شب هم خوابی
برو یکم اشپزی وخونه داری یاد بگیر دختر.
فعلا مشتری نداریم واسه همین بیکارم.
یکشنبه میام چون بعدازظهر کلاس مدیریت دارم.میبینمت فعلا.

somayyeh چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 06:16 ب.ظ

راستی مهربونی یادم رف بگم قالب خوشگلت مبارکه.
خیلی خوشگله.

چشمات خوشگل میبینه بانو

حسین چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 06:22 ب.ظ http://gozargahzendegi.blogsky.com/

سلام خانمی خوبی؟
تو هم مثل من تنبل شدی دیگه
طفلکی خواهری

سلام خوبیم.بله چه جورم
دلم واسش سوخت ولی جلوی خنده مو نتونستم بگیرم.

‌somayyeh جمعه 1 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:06 ق.ظ

آره دقیقا صب تا شبم میخوابم.
ای وای کی حوصله این کارارو داره اصلا حرفشم حوصلمو سر میبره.
اوکی پس یکشنبه میبینمت.

یعنی چی که حوصله نداری حالا پسر دایی با نیمرو شکمشو پر میکنه اگه مهمون بیاد خونتون میخوای چیکار کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اره گلم فردا میبینمت

somayyeh یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 01:31 ق.ظ

خانومی اون که میاد خونمون خونه خودش دونسته که اومده پس مهمون نیس پا میشه یه چیزی درست میکنه هم خودش میخوره هم ما.
نازم فردا مامان اینا گیر دادن که منو ببرن دکتر بس که بهونه آوردمو نرفتم دیگه هیچ عذر و بهونه ای رو قبول نمیکنن فقط دعا دعا میکنم تا 9.15 تموم شه وزودی بیام.
تا فردا گلم.

از دست تو دختر...حتما برو دکتر انشالله که چیزی نیست وزودی خوب میشی

somayyeh یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:03 ب.ظ


امروز که بخیرگذشت نرفتم ولی فک کنم فردا رفتنم حتمیه.
خانومی دعا کن برام.

حتما برو خانمی انشالله که چیزی نیست وبا قرص حل میشه.

somayyeh دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:17 ق.ظ

چشم خانومی.
اینجوری که بوش میاد بخوام نخوام میبرنم.

بایدم بری.

somayyeh دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:37 ق.ظ

چشم حتما خانومی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد