کلبه کوچک من

دراین وبلاگ از گذشته از دلتنگی ها و خوشی ها،از علایق ها و چیزهایی که دوست دارم خواهم نوشت

کلبه کوچک من

دراین وبلاگ از گذشته از دلتنگی ها و خوشی ها،از علایق ها و چیزهایی که دوست دارم خواهم نوشت

داستان گداهای بازاریاب...

دو گدا در یکی از خیابان های شهر رم کنار هم نشسته بودند

یکی از آنها صلیبی در جلو خود گذاشته بود و دیگری ستاره داوود

مردم زیادی که از آنجا رد می شدند به هر دو نگاه می کردند ولی فقط تو کلاه کسی که پشت صلیب نشسته بود پول می ریختن .

کشیشی که از آن جا رد می شد مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که پشت صلیب نشسته پول می دهند و هیچ کس به گدای پشت ستاره داوود چیزی نمی دهد.

رفت جلو و گفت :

رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟

اینجا یک کشور کاتولیک هست، تازه مرکز مذهب کاتولیک هم هست.

پس مردم به تو که ستاره داوود جلو خود گذاشتی پولی نمی دهند، به خصوص که درست نشستی کنار دست گدایی که در جلو خود صلیب گذاشته است.

در واقع از روی لجبازی هم که باشد مردم به او پول می دهند نه به تو.

گدای پشت ستاره داوود بعد از شنیدن حرف های کشیش رو به گدای پشت صلیب کرد و گفت :

هی موشه نگاه کن کی اومده به برادران گلدشتین بازاریابی یاد بده؟

نظرات 1 + ارسال نظر
Somayyeh چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:57 ب.ظ

سلام محبوبه جونم.
طاعات عباداتت قبول مهربونم.
التماس دعا گلم.
خانومم من زود ب زود بهت سرمیزنما ولی نظر نمیذارم. همه مطالبت وخوندم خیلی خوشگلن دوسشون دارم.
الان وقتی اس ((نیاز که تو باشی تمام دل من میشود نیازمندیها)) دادی نمیدونی چقدر خوشحالم کردی. خیلی خیلی دوست دارم.
من بازم بهت سر میزنم ولی نظر کم میدم. میدونی ک خیلی تنبلم حس تایپ ندارم الانم فقط بخاطر تو دارم مینویسم.
مواظب خودت باش عزیزجان.

سلاممممممممممم خانوم چه عجب؟؟؟؟؟؟؟پس میای و میخونی خوب فدات شم همه دلخوشی من به این نظرات هستش اینکه بدونم مطالبم رو میخونین و چه نظری درباره اش دارین واسم مهمه.از اینکه اومدی ممنون بازم منتظرت هستم.بگو خب........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد