کلبه کوچک من

دراین وبلاگ از گذشته از دلتنگی ها و خوشی ها،از علایق ها و چیزهایی که دوست دارم خواهم نوشت

کلبه کوچک من

دراین وبلاگ از گذشته از دلتنگی ها و خوشی ها،از علایق ها و چیزهایی که دوست دارم خواهم نوشت

I LOVE YOU

من حتی اینجا، روز اول

توی غربت، توی صحبت

تو کتابا، تو کلاسا

اولین چیزی که یاد گرفتم

این یه جمله بود:

I LOVE YOU

کفتر خونگی ام، بال بده تا پر بزنم

بپرم تو شهر عشق،به هر خونه در بزنم

واسه چیدن گل عشق، دیگه می رسه قدم

حالا من به هر زبون دوست دارم رو بلدم

زیر این سقف بلند آسمون

توی این حرف های پوچ این و اون

جمله ی دوست دارم رو دوست دارم

i love u

i love u too... 

 

چند دقیقه پیش این اهنگ رو شنیدم خیلی به دلم نشست.

چکیده دوماه که گذشت

چند روز دیگه دوماه از سال 93 میگذره و تو این دوماه اتفاق های خوب وبد...تلخ و شیرین برام رخ داد 

از خاطرات بد وتلخش که بگذریم روزهای خوبی رو داشتم وراضی بودم از اینکه یکساعت مونده به سال تحویل بدو بدو رفتم خرید و20 دقیقه مونده به سال تحویل تند تند سفره هفت سین رو با کمک داداش وبابام چیدم... 

نزیکای سال تحویل وضو گرفتم وشروع کردم به خوندن آیه الکرسی و چشمام تر شد ونگاهی به اطراف انداختم و دیدم چشمای نازنین پدر و مادرم هم خیس شدن ودارن برای خوشبختی فرزندانشون دعا میکنن ... 

سال تحویل شد باهمدیگه روبوسی کردیم واز خدا سال خوب و خوشی رو برای همدیگه خواستیم... 

 

 

دو روز از نوروز گذشته بود و منتظر مهمونامون بودیم وتا دوساعت قبل از اومدنشون نمیدونستم عمو اکبراینا هم قراره بیان... 

همگی نشسته بودیم ومنتظر اومدن مهمونا ...تا اومدنشون بابام خوابید وداداشمم رو مبل دراز کشیده بود که یهو داداشم از رو مبل بلند میشه و میگه اومدن اومدن درو باز کنین و بدو بدو میره تو حیاط ماهم همگی پشت سرش.... 

بعد که یه کم به خودش میاد میبینه خبری از مهمونا نیست وخواب دیده و همگی کلی خندیدیم... 

مهمونامون اومدن ودوروز بعدش رفتن ... 

 

اتفاق بعدی اومدن خواستگارا بود که ماجرایی برا خودش داشت و امسال این ششمین خواستگاریه که جواب منفی بهش داده میشه. 

 

همون شب(سال تحویل)چیزایی که میخواستم بهشون برسم رو تو تقویم جیبیم یادداشت کردم واولیش خداروشکر داره مراحل اخرش رو طی میکنه  

اموزشگاه اولین خواسته من بود که مجوزش صادر شده والان دربه در دنبال جای مناسب میگردیم. 

 

اتفاق خوب بعدی اینه که داداشم زمین تا اسمون فرق کرده و به گفته خودش دوروزی هست که میره سرکار.........  

 

خاطره های تلخی هم از این دوماه دارم که نمیخوام اینجا ثبت بشه میخوام برای همیشه فراموش بشه.

 

بارالهاها....معبودم شکر.

زندگی...

 

 

 

زندگی... 

 

       یه روزی...یه جایی... حقمو ازت میگیرم

سلام.

اول ازهمه حلول ماه  رجب رو به همه دوستای گلم تبریک میگم و دعا میکنم به همه آرزوهای قشنگتون برسین .خیلی وقته که چیزی ننوشتم یعنی فرصت نداشتم اگه خدا بخواد قراره یه کارجدید شروع کنیم دنبال مجوز ویه جای مناسب هستیم ..پارسال من به چیزایی که دوست داشتم رسیدم امسال هم بعدسال تحویل نشستم واون چیزایی که میخواستم داشته باشم وبهشون برسم نوشتم. اولین گزینه که نوشتم به لطف خداداره   عملی میشه.گزینه های بعدی هم. یکی یکی عملی میشن.مطمىنم...رهاجان عزیزم ممنون که همه ی این مدت باهام بودی...انشالله به زودی میبینمت.