کلبه کوچک من

دراین وبلاگ از گذشته از دلتنگی ها و خوشی ها،از علایق ها و چیزهایی که دوست دارم خواهم نوشت

کلبه کوچک من

دراین وبلاگ از گذشته از دلتنگی ها و خوشی ها،از علایق ها و چیزهایی که دوست دارم خواهم نوشت

اعترافات من...

اعتراف میکنم وقتی بچه بودیم هروقت منو داداشم ازین فیلهایی که موضوعش درباره نقشه و گنج بود رو میدیدیم بعد فیلم یه چیزی رو تو خونه قایم میکردیم ویه نقشه که بیشتر شبیه کروکی بود رو درست میکردیم تا اون یکی از رو نقشه بره و به اصطلاح گنج رو پیدا کنه... 

اعتراف میکنم(این خیلی باحاله)وقتی تازه خوندن ونوشتن رو یاد گرفته بودم تو کتاب یه تصویری از هلال ماه بود بابام ازم پرسید این چیه منم که خیلی ادعام میشد باصدای بلندو رسا گفتم:این ناخن است دیدین وقتی ناخن رو میگیرین یه همچین شکلی داره)یعنی ملت مردن از خنده 

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم هروقت ماهی های عیدم میمردن از ترس اینکه گربه نخورتشون میبردم خاکشون میکردم وواسشون فاتحه میفرستادم 

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم از یخچال تخم مرغها رو برمیداشتم و میبردم لای کاه قایم میکردم تا جوجه بشن 

اعتراف میکنم وقتی تازه آشپزی یاد گرفته بودم هفته اول هرچی غذا درست میکردم موقع آوردن سرسفره میریختم زمین و ملت گشنه میموندن 

اعتراف میکنم وقتی بار اول خاگینه درست کردم به جای شکر نمک ریخته بودم یعنی فاجعه بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد