کلبه کوچک من

دراین وبلاگ از گذشته از دلتنگی ها و خوشی ها،از علایق ها و چیزهایی که دوست دارم خواهم نوشت

کلبه کوچک من

دراین وبلاگ از گذشته از دلتنگی ها و خوشی ها،از علایق ها و چیزهایی که دوست دارم خواهم نوشت

کاملا واقعی...

چند شب پیش یکی داشته از مراسم احیا برمیگشته که میبینه یه مرد قد بلند که لباس مشکی تنشه داره صداش میکنه  

 

چون کس دیگه ای اونجا نبود فکر کرده لابد به کمک نیاز داره و رفته وقتی نزدیک اون مرد میشه بهش میگه بیا بریم سر این 

 

 مزار بهش فاتحه بدیم اینم میره وبحش فاتحه میدن و میره خونشون فردای اون روز وقتی میخواسته بره سرکار کنجکاو میشه  

 

و میره سر مزاری که شب بهش فاتحه دادن فکر میکنید چی میبینه.....؟؟؟؟

 صاحب قبر یعنی همون کسی که مرده بود رو میبینه    

(از روی عکسی که روی سنگ قبر بود)

حالا اون کی بود؟؟؟؟ 

همونیکه ازش خواسته بود برن سر مزار. 

 

 

 

نمیدونم  اون آدم چرا ازش خواسته تا براش فاتحه بفرسته ولی این ماجرا باعث شد هروقت از اونجا رد میشم واسش فاتحه بفرستم... 

 

روحش شاد...

نظرات 1 + ارسال نظر
روز های مجردی من یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:24 ق.ظ http://shakoor.blogfa.com

اگر در کاری موفق شوی ، دوستان دروغین و دشمنان واقعی
بدست خواهی آورد . . .

دوست عزیزم آپم خوش حال میشم سر بزنی

سلام ممنون که به وبم اومدید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد