کلبه کوچک من

دراین وبلاگ از گذشته از دلتنگی ها و خوشی ها،از علایق ها و چیزهایی که دوست دارم خواهم نوشت

کلبه کوچک من

دراین وبلاگ از گذشته از دلتنگی ها و خوشی ها،از علایق ها و چیزهایی که دوست دارم خواهم نوشت

چرا مادرمان را دوست داریم

چون ما را با درد به دنیا می‌آورند و بلافاصله با لبخند می‌پذیرند.
چون شیر شیشه را قبل از این که توی حلق ما بریزند، پشت دستشان می‌ریزند.

چون وقتی تب می‌کنیم، آن‌ها هم عرق می‌ریزند.


چون وقتی توی میهمانی خجالت می‌کشیم و توی گوششان می‌گوییم "سیب می خوام"، با صدای بلند می‌گویند: "منیر خانم! بی زحمت یه سیب به این بچه بدهید!" و ما را عصبانی می‌کنند. و وقتی پدرمان، ما را به خاطر لگد زدن به مادر کتک می‌زند، با پدر دعوا می‌کنند..


 

 

چون وقتی در قابلمه غذا را بر می دارند، یک بخاری بلند می شود که آدم دلش می خواهد غذا را با قابلمه اش بخورد.

چون وقتی تازه ساعت یازده شب یادمان می افتد که فلان کار را که باید فردا در مدرسه تحویل دهیم یادمان رفته، بعد از یک تشر خودش هم پا به پایمان زحمت می کشد که همان نصف شبی تمامش کنیم.

چون وسط سریال‌های ملودرام گریه می‌کنند.

چون بعد از گرفتن هدیه روز مادر، تمام فکر و ذکرش این است که مبادا فروشندگان بی انصاف سر طفل معصومش را کلاه گذاشته باشند.

چون شب های امتحان و کنکور پا به ‌پای ما کم می‌خوابد اما کسی نیست که برایش قهوه بیاورد و میوه پوست بکند.

به خاطر این که موقع سربازی رفتن ما، گریه می‌کند و نذر می کند و پوتین‌هایمان را در هر مرخصی واکس می‌زند.

چون وقتی که موقع مریضیش یک لیوان آب به دستش می دهیم یک طوری تشکر می کند که واقعا باور می‌کنیم شاخ غول شکانده‌ایم.

چون موقع مطالعه عینک می‌زند و پنج دقیقه بعد، در حالی که عینکش به چشمش است، می پرسد: این عینک منو ندیدین؟

چون هیچ وقت یادشان نمی‌رود که از کدام غذا بدمان می‌آید و عاشق کدام غذاییم، حتی وقتی که روی تخت بیمارستانند و قرار است ناهار را با هم بخوریم، چون همان جا هم تمام فکر و ذکرشان این است که وای بچه ام خسته شد از بس که مریض داری کرد.

و چون هر وقت باهاش بد حرف می زنیم و دلش رو برای هزارمین بار می شکنیم، چند روز بعد همه رو از دلش می ریزه بیرون و خودش رو گول می زنه که:‌ بخشش از بزرگانه.

چون مادرند! که مادر تنها کسی است که می توانی تمام فریادهایت را بر سرش بکشی و مطمئن باشی که هرگز انتقام نمی گیرد. 

 

 

مامانم تولدت مبارک. 

انشالله که تا عمر دارم سایه تو و بابا بالای سرم باشه وخدا طول عمر با عزت بهتون بده

نظرات 6 + ارسال نظر
somayyeh یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:47 ب.ظ

خدای اطلسی ها با تو باشد
پناه بی کسی ها با تو باشد
تمام لحظه های خوب یک عمر
به جز دلواپسی ها با تو باشد .

تولدت مبارک خاله جونم انشالله 120 ساله شی نه 120 سال کمه همیشه زنده باشی خاله جونه من باشی.

مرسی گلم دستت درد نکنه تشکرات فراوان

habib یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:46 ب.ظ http://7group.blogfa.com

سلام دوست عزیز
شما دعوت میکنم از وبلاگم دیدن کنی .اگر به بازی انگری بردز علاقه مندی
حالا میتونی هر هفته کارتو ن انگری بردز از وبلاگ ما دانلود کنی
و با جمع دوستان یا خانوادت ی شکم سیر بخندی
منتظر حضورت هستم
واگر مایل به تبادل لینک هستید
ابتدا وبلاگ مارو با نام



http://7group.blogfa.com/
•»چند دقیقه وقت داری!«•

لینک کنید بعد خبر بدین تا با افتخار لینکتون کنم

پیروز و سربلند باشید



http://7group.blogfa.com/

گیل پیشی یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:11 ب.ظ http://daftareayyam11.blogsky.com

همیشه برا مناسبت های مربوط به مادر، این کامنت رو میذارم( الان هم برا مادر محبوبه جون):
آفاق را گردیده ام/ اشخاص را سنجیده ام
بسیار خوبان دیده ام/ اما تو چیز دیگری
تولدشون مبارک باشه. خدا برات حفظش کنه

اما تو چیز دیگری
واقعا هم همینطوره.دست گلت درد نکنه مهربون

somayyeh دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:13 ق.ظ

فدات مهربونم.
خواهش میکنم عزیزم.
روی ماه خاله جونو ببوس ازطرف من.

به روی چشم

somayyeh دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:31 ق.ظ

چشمت بی بلا خانومی.

somayyeh دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:43 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد