کلبه کوچک من

دراین وبلاگ از گذشته از دلتنگی ها و خوشی ها،از علایق ها و چیزهایی که دوست دارم خواهم نوشت

کلبه کوچک من

دراین وبلاگ از گذشته از دلتنگی ها و خوشی ها،از علایق ها و چیزهایی که دوست دارم خواهم نوشت

تیر ۱۴۰۲

چقدر زود میگذره خیلی زود


این آهنگ حبیب همش تو ذهنم پلی میشه

میشنوی صدای قلبم

واسه تو میزنه هر باااااااار

میشنوی هر نفسم را

واسه تو میزنه انگااااا 

همه زندگی من با تو شد خلاصه ای یااااار

.

.

.

هییییییییییی


بگذریم

خبر خبر خبررررر

شنبه شهزاد خاله به دنیا میاد

خدایاااااا 

هزاران هزار بار شکر.


خدایا مرسی که هستی ممنون که همدمم هستی 

دی ماه ۱۴۰۱

سلام

این چند روزی که گذشت ،گذشت ولی بد گذشت

اول دی سرکار و تماس تلفنی و خبر فوت پدربزرگ عزیزم

این چند روز مراسم عزاداری و رفت و آمد به بیمارستان همه توانم رو گرفت.

ولی خداروشکر که تونستم همراه عزیزانم باشم و کمک حالشون باشم

خدا پدربزرگ عزیزم رو بیامرزه که خیلی مظلومانه رفت.

کلا نمیدونم چرا عادت به مقدمه چینی ندارم 

مستقیم میرم سر موضوع اصلی

اینکه یه مدتی هست که دارم به ۳۱ سالی که گذشت فکر میکنم

به  اینکه حاضرم اگه بهم بگن میتونی برگردی به عقب برگردم

یا اگه برگردی میخوای چیزی رو تغییر بدی


به اینکه برگردم به عقب قطعا جوابم منفیه البته اگه قراره چیزی تغییر نکنه


ولی اینکه برگردم میخوام چیزی رو تغییر بدم یا نه 

جوابم مثبته بر میگردم و بیشتر همدم خانوادم میشدم 

نمیذاشتم هر کی هر رفتاری خواست بکنه و باعث رنجش عزیزانم بشه


همه یه سرگذشتی دارن وهرکس با خودش فکر میکنه هیشکی به اندازه اون سختی ندیده ولی وقتی پای درد دل آدمای مختلف که میشینی غم و غصه و مشکلات خودمون تو حرفای اونا گم  میشه


چقدر دلم میخواست همین خانواده رو داشتم و روزگار یکم بهتر باهامون تا می‌کرد که غصه روزایی که رفت و حسرت روزایی که میتونست بهتر باشه و نشد رو نمیخوردم.


حال الان خودم خوبه و در تلاش هستم که بهتر و بهترش کنم که بتونم ذره ای از محبتهای مادرم رو جبران کنم 

که حال خوب رو تک تک اعضای خانوادم داشته باشن.


و این آرزو نزدیک است به لطف خدای مهربانم که همیشه همراهم بوده و هست.



سلااااام 

بعد از چند سال دوباره اومدم خونه ام


آخیش هیج جا خونه خود آدم نمیشه


اول اینکه آدرس وبلاگ دوستای قدیمی در دسترس نیست

خوشحال میشم اگه آدرس پیج دارید برام کامنت کنید.


نمیدونم الان بعد از چندسال الان چیکارا میکنید ...

از خودم بگم که همچنان مث اسب در حال دویدنم 

ولی خب راضیم و برای بهتر شدنش بازم ادامه میدم

ازدواج کردم و خداروشکر از همسرم راضیم انشالله که ایشون هم از من اضی باشن

دارم برنامه ریزی میکنم بعد از چند سال کار کردن کمی هم زندگی کنم.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

11فروردین 1396

 موندم از کجا شروع کنم ...

نمیدونم چرا از عصری دلم گرفته...

نه میتونم به کسی بگم...

نه میتونم خودم حال خودمو خوب کنم...

خواستم یه دلنوشته بذارم رو عکس پرو فایلم گفتم الان همه میان میگن چی شده...تا ببین یه دلنوشته گذاشتم ربطش میدن به عشق و عاشقی...پس بیخیالش شدم....

خواستم یه پست بذارم  تو پیجم اونجا هم همه اشناها ادرس اینستامو دارن میشه مث قبلی....

یعنی گاه گاهی میذارما ولی الان واقعا حس پاسخگویی ندارم چون واقعا خودمم نمیدونم چی شده و چمه چه برسه به بقیه بخوام توضیح بدم.

اینکه یهو یادم افتاد یه کلبه دنجی دارم که فقط خودمم...خوده خودم...بیام بنویسم درد دل کنم راحت بشم...

خیلی برنامه ها تو فکرمه...و وقتی بهشون فکر میکنم یه ذره ترس میاد سراغم و کلی اعتماد بنفس و قدرت...ترس از اینکه وامها به موقع جور میشه یا نه باز پرداختشونو به مشکل بر نخوریم .و اعتماد بنفس به خاطر اینکه نتیجه پنج سال کار ککردنمومی بینم برا خودم اسم و رسمی میسازم و وقتی با هجوم کنایه رو برو میشم سینه سپر میکنم و با قدرت میگم  کیم و چیکارا کردم...

به خودم افتخار میکنم با تمام محدودیت هایی که داشتم الان دو جا رو داریم اداره میکنیم و خدا هم لطفشو شامل حال ما کرده و کارامون رو قلتک افتاده.

وقتی به این قسمت قضیه نگاه میکنم میگم بیخیال ترس برو جلو تو میتونی.....

الان که به اینجا رسیدم 25سالمه و کارمو وقتی شروع کردم شش ماه بدون حقوق کار کردم و حقوقم شد پنجاه هزار تومن  و با اون حقوق اکثر شهریه های کلاسام رو خودم پرداخت کردم.و الان رسیده به ماهی دو میلیون....هر چند به خاطر کارمون قبلا وام برداشتیم و اجاره دو جا چیز زیادی برامون نمیمونه ولی من عادت کردم صبر کنم و نتیجه شو ببینم....امسال به لطف خدا ککارامونخوب پیش بره یکی از دو جا رو میخریم.

حدودا دو سال دیگه ما از شر قسط و اجاره راحت میشیم وکادر استخدام میکنیم و باقی عمرمون راحت زندگی میکنیم.انشالله.

اولین پست از سال1396

سلام...

اول از همه دعا میکنم که همه پدر ها و مادر ها. تنشون سالم و سلامت باشه سایه شون بالای سر فرزندانشون.

امسال پدری کنارمون نبود رفته بود تهران چون اولین عیدی بود که عموم در بین ما نبود برا همین همه خواهر برادرها جمع شده بودن خونه عمو علی تا سال تحویل کنار خانواده شون باشن.

ابجی هم خونه پدر شوهرش بود.

منو مادری و داداشام و زنداداشم و هستی گلم خونه بودیم لحظه سال تحویل دعا و رو بوسی و ...

امسال خدا روشکر از همون روز اول عید مشتری داشتیم.

مث قرار هر سال ارزوهامو نوشتم....امیدوارم امسال به همشون دست پیدا کنم...



خدا من عاشقتم....ممنون که حرفامو گوش دادی ....شرمنده که خیلی وقتا تحملم تموم میشد و گله میکردم.لج میکردم.ببخش.....امتحان خیلیییییییی سختی بود خیلی سخت.


منو به خواسته ام رسوندی بعد 5سال....نمیدونم  این پنج سال چند چند شدم...ولی یک دنیا ممنونم.


امروز رها رو بردیم پیش یه ...نمیدونم اسمشو چی بنویسم....

ولی قضیه از این قراره رهای ما همش تب میکرد و بدنش عفونت میکرد.دکتر بردیم متخصص بردیم پنج روز بستریش کردیم ولی همان اش و همان کاسه.تا اینکه بردیم پیش این خانومه.یکم گلوشو ماساژ داد و سه تا فوت تو بینیش...باورتون نمیشه بگم.بادوم زمینی ویه تیکه کوچولو خیار و یه کشمش کوچولو از دهنش پرت شد بیرون....دیگه بادوم زمینی داشت ججوونه میزد...

خدا خیرش بده خانومه رو فکر کنم همه تب کردناش از اینا بود....





مادرم

همین الان بدون مقدمه دلم خواست واسه مامانم بنویسم


مادرم عزیز دلم بلد نیستم متن ادبی بنویسم یا حرفای قلمبه سلمبه بزنم همینجوری با زبون ساده میگم دوست دارم


امروز ظهر که چندین بار زنگ زدی و صدات نیومد و قطع کردی دلم لرزید که چی شده تند تند زنگ میزنی  بدون معطلی کلاسوجمع و جور کردیم ویکریز از تبریز اومدیم خونه که الحمدالله چیزی نبود و مشکل از گوشی بود.


موفقیت الانمو مدیون تو هستم مرسی که هستی و همه                    جوره هوامو داری....

هرکاری برات انجام بدم مادری کمه 

این همه سال همه چیو تحمل کردی و دم نزدی 


خداروشکر که الان ارامش به خونمون برگشته...

خیلی برامون زحمت کشیدی ...عاشقتم مادری





اناردون

الهی شکر



وای که من چقدر خوشحاااااااالم امروز....

گارگاه نقلی اناردون شروع به کار کرد وسفارش گرفت وقتی میگم اناردون یعنی یه جای  نهایت چهار متری.

ما تو این چهارمتری بافتنی . کیفها ودستسازهای نمدی درست میکنیم...

خدا جونم شکرت برای حال خوب امروزم شکر.


گروه اناردون رو درست کردیم که یه شبه 92نفر عضو شدن....


دیروز تولد دختر گلم رها بود یه کیک سه طبقه درست کردم ووتمتولدش میکی موس بود.خیلی هول هولکی شد ولی خوش گذشت...


شرح حال امروز

سلام

تا ساعت 10صب خواب

بعد رفتیم ارایشگاه کاراموزام تمرین داشتن وساعت دو برگشتم خونه ناهار وخوردم وکمی با هستی جونی بازی کردم وودوبارهخواب وبلند شدم دیدم رها خانومی بیدار شده کمی باهاش بازی کردم وغذاشو که عصاره گوشت براش گذاشته بودم  ونصفه خورد 

رفتم سراغ شام یه سوپ جو ساده گذاشتم که بپزه الانم منتظرم که سوپ بپزه وسفره رو پهن کنم


سعی میکنم هفته ای لااقل دوبار اپ کنم...چون الان که بعد یکسال برگشتم و وبم رو مرور کردم کلی خاطره ها برام زنده شد...حیفه به خاطر روزمرگی ها و مشغله های کاریم  وب نویسی رو تعطیل کنم....


کاش دوستای قبلیم دوباره وب نویسی رو ادامه بدن مخصوصا گیل پیشی جونم که شمارشم داشتم متاسفانه به خاطر تعویض گوشیم پاک شد.اقا بهزاد که وب ایشون هم خیلی وقته سوت وکوره.وخیلی از دوستان عزیزی که در زمان وب نویسی همراهم بودن و با نظراتشون خوشحالم میکردن...


پ.ن:الان ساعت 1بامداد و من درحال پختن کیک  ....یه تیکه ازکیکو چند قسمت کردم و واسه تست اوردم خوردیم مابقی هم انشالله صب به اتفاق منیر  همکار جدیدمون  نوش جان خخوآهیم کرد..


این چند وقت خیلی تنبل شدم  الانم یه لیست غذا نوشتم که غذاهای اسون ومتنوع ومقوی درست کنم .

اسون به خاطر اینکه وقت زیادی ندارم که همش پام تو اشپزخونه  باشه.

رها جونمم کم کم شروع به غذا خوردن کرده  و با هر قاشق خوردن انگاری من جون میگیرم.الهی شکر

هستی جونمم که امروز یه کوچولو بد اخلاق بود....ولی عاشق خندتم عزیزکم

پ.ن:کل مطالب وبم ازاد شد رمزشونو برداشتم یکسریشونم که الان که به ارزوم رسیم ودوست نداشتم باشن حذف کردم.....خدا خیلی دوست دارما

و اما خلاصه...

خب مهمترین وشیرینترین اتفاق اینکه من صاحب یه رها و هستی خانوم شدم دو تا وروجکی که چندین ساله چشم نتظارشون بودم ...خدایا مچکرم.


این یکسال اموزشگاه به حول وقوه الهی رونق خوبی گرفته و ماهم حجم زیادی  از کارمون سبک شده.....


برای شیفت بعدازظهر یه ارایشگاه زدیم که اونم خدا روشکر  از همون ابتدا پربرکت بود.....


کلاس کیک فوندات که جزء برنامه هام بود رفتم و واونم دارم اجرا میکنم


میوه اراییم خیلی عالی شده به لطف دوست واستاد خوبم که تو اینستا باهاشون اشناشدم که هم چاقوهامو ازشون گرفتم  هم اشکالامو رفع کردن.ممنونم استاد خوبم اقای محمد خانی به جرأت میتونم بگم حکاکی های ایشون جزء برترین میوه اراییهای کشور هستش


الانم یه گارگاه راه انداختیم که قراره کارهای دستی تولید وبفروش برسه



واسه هر کاری سختی کشیدیم به امید روزی که سود خوبی ازشون حاصل بشه.


فعلا این شرح حال این مدت که نبودم....

سلام

سلام این سلام واسه وبلاگمه که خیلی وقته ازش بی خبرم......




میام وغیبت یکسالمه خلاصه وار میگم.....



خیلی دلتنگت بودم وبلاگ قشنگم.....


فقط یه چیزی رو ثبت کنم یه اتفاق خیلی مهم


به آرزوی چندین ساله ام رسیدم

                              خدااااااااااااااااااااا شکرت.عاشقتم خدا





عکس اخری بازدید نماینده مجلس اقای علیلو از غرفه اموزشگاه بی نظیر

اولین تجربه حضور در نمایشگاه

سلام دوستان ممنونم ازتون با اینکه خیلی وقته نبودم ولی شماها منو فراموش نکردین.مخصوصا گیل پیشی عزیز.

هفته قبل یه غرفه داشتیم تو نمایشگاه.تجربه خوبی بود بازدید کننده زیاد داشتیم انشالله که بازدهیش هم خوب میشه.

اولین اتفاق خوب هم قرارداد با یه باغ عروس بود واسه میوه ارایی...

بعد 6 ماه سلام

سلام

امروز یه نگاه به تاریخ قبلی وبم انداختم دیدم نزدیک 6 ماهه چیزی توش ننوشتم .

اونقد کارم زیاده که روزام از دستم رفته.

11 فروردین مادربزرگ مادریمو از دست دادم وچند روز درگیر مراسم مادربزرگم شدم.

29 اسفند خبر خاله شدنم رو شنیدم وکلی ذوق کردم ان شالله که خدا به هرکی که دوس داره نعمت مادرشدن رو بده.

الان کار خونه خودمون و اموزشگاه وخونه ابجی بیشترش با منه با اینکه یه موقع هایی خسته میشم ولی اون حس خاله شدن همه خستگیمو از تنم میبره .

خدارو شکر اموزشگاه هم نسبت به پارسال رونق خوبی گرفته.خدایا ازت ممنونم.


مرتضی پاشایی رفت

مرتضی پاشایی رفت...

خواننده مورد علاقه من رفت...

دیشب که از مهمونی اومدیم داشتم شبکه نمایش رونگاه میکردم

یه آهنگ از مرتضی پاشایی پخش شد

منم داشتم باهاش میخوندم

چشمم به نوشته گوشه تی وی خشک شد...

زنده یاد مرتضی پاشایی

بدجوری بهم ریختم دوسش داشتم ودارم

اهنگاش بهم ارامش میداد

میگن واسه چی ناراحتی

حالا اگه تو اینجوری ناراحت باشی اون زنده میشه

چیزی نگفتم

تو دلم گفتم ادم باس واسه کسی یا چیزی که دوس داره ارزش قائل بشه...

کاش میتونستم تو مراسم خاکسپاریش باشم ...

دلم گرفته

خدا بیامرزه...

اهنگات یکی یکی از ذهنم میگذره و من اروم با خودم زمزمه میکنم.

یکی هست تو قلبم که هرشب واسه اون مینویسم و اون خوابه....

چه روزا و شبایی که آهنگاتو بهانه کردم وواسه غم و غصه هام گریه کردم

...برای شادی روحش صلوات... 

24سالگی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پیرمرد...

مهربانی ساده است، ساده تر از آنچه فکرش را بکنی ؛
کاف
ی است به خودت ایمان داشته باشی و به معجزه مهر ...

کافی است به دستهایت فرمان دهی تا به جای تنبیه ،
آرام بر سر کودک سرکش کشیده شوند و موهایش را قلقلک دهند ...

کافی است به چشم هایت بیاموزی که چشم آیینه روح است ،
و عشق و مهربانی را می توان با نگاه در تمام عالم پراکند ...

کافی است به دلت یادآوری کنی همیشه دل هایی هستند
که درد امانشان را بریده و احتیاج به همدلی دارند ...

کافی است به گوشهایت یاد دهی که می توانند سنگ صبور باشند ،
حتی اگر صبوری سنگین شان کند ...

کافی است یاد بگیری انسان بودن فقط زنده بودن نیست ؛
باید زندگی کرد ،
و زندگی چیزی جز مهربانی و عشق ورزیدن به آفریده های خداوند نیست ... 
 
 
 
امروز که داشتم میرفتم سر کار مث همیشه همونجا دیدمش پیرمردی که همیشه روی بلوار میشینه پیرمردی که معلوله امروز که نزدیکش شدم دیدم داشت گریه میکرد ...دلم میخواست همونجا بشینم و ازش بپرسم چی شده دلم میخواست پای حرفاش بشینم ولی نتونستم وزودی از کنارش رد شدم ...ردشدم تا غرورش نشکنه...خدایا خودت از دلش از دردش خبر داری خدایا خودت کمکش کن .

بوسه هایم همه تقدیم تو بادددددددددددددددددد

کودکی، دخترکی ، موقع خواب
سخت پاپیچ پدر بودو از او می پرسید
زندگی چیست؟
پدرش از سر بی صبری گفت
زندگی یعنی عشق
دخترک با سر پر شوری گفت
عشق را معنی کن!
پدرش داد جواب:

بوسه گرم تو بر گونه من
دخترک خنده برآورد ز شوق
گونه های پدرش را بوسید
زان سپس گفت:
پدر ... عشق اگر بوسه بود..

بوسه هایم همه تقدیم تو باد

خوشبختی

خوشبختی آنجا گم میشود که دلتنگ کسی باشی که هیچ کست نیست...