کلبه کوچک من

دراین وبلاگ از گذشته از دلتنگی ها و خوشی ها،از علایق ها و چیزهایی که دوست دارم خواهم نوشت

کلبه کوچک من

دراین وبلاگ از گذشته از دلتنگی ها و خوشی ها،از علایق ها و چیزهایی که دوست دارم خواهم نوشت

دلتنگی دلتنگی دلتنگی...این دلتنگی قصد نداره ازم جدا بشه وقت و بی وقت میاد سراغم و کل روز رو برام زهرمار میکنه...

کاش دلیلش رو میدونستم یا لااقل میدونستم واسه چی ناراحتم خدا...خدا.،خدا...

خدا یه قولی بهت دادم کمکم کن بتونم از اول مهر عملیش کنم کمکم کن...

 خیلی وقت بود که اینجا نیومده بودم دیگه کم کم داشت فراموشم میشد که یه کلبه کوچیک دارم که خیلی وقتا تنهاییامو پر کرده با هاش درد دل کردم واز دلتنگی هام براش گفتم...اومدم تا به سر و روی این کلبه یه دستی بکشم.

الان تو اموزشگاهمون نشستم و کاراموزامون رفتن اموزشگاهی که ماهها دوندگی و استرس گرفتن مجوزش رو داشتیم الان به ثمر رسیده و خداروشکر از همون اول کاراموز داریم واز این بابت خیلی خوشحالم.از ساعت ۸صبح تا ۱/۵ظهر اینجاییم و بعدازظهر از ساعت۴ تا ۹-۱۰ شب تو ارایشگاه.

روز عروسی داداشمم مشخص شده وپیگیر کارای عروسی هستیم از اجاره لباس عروس و سفره عقد ووقت اتلیه و فیلم بردار گرفتن وسفارش کارت عروسی و لیست کردن مهمونا تا الی اخر که هنوز هم ادامه داره.


الان خواهری نشسته تا کمری که اخر عروسی دور کمر عروس میبندن رو درست میکنه خوشگل شده.


یه سری تزیینات دیگه هم مونده که جمعه امتحان پداگوژی رو که دادم انشالله از شنبه درستشون میکنم.

چند شب پیش رفتیم و خونه برادری رو تمیز کردیم تا برای بردن جهاز اماده باشه از این ور هم داریم اساب واثاثیه خواهرم رو جمع وجور میکنیم چون مهلت اجارشون تموم شده و باید تا سر ماه خونه رو خالی کنن.


خدا جون ازت میخوام که همه چی به خوبی و خوشی بگذره.انشالله



 

 

اگر میخواهی محال ترین اتفاق زندگیت رخ دهد... 

                                     

                                          باور محال بودنش را عوض کن.

 

کاش میدونستم این اتفاقهای اخیر حکمتش چیه... 

کاش میدونستم چه مرگمه... 

کاش میفهمیدم این دلتنگی برا چیه........ 

مث همیشه بازم میگم خداااااااااا هرچی به صلاحمه همون بشه.

رمضان1393

 اولین پست من در رمضان ۱۳۹۳ 

 

سلام فرا رسیدن ماه پرخیر و برکت رمضان رو بهتون تبریک میگم مارو تو دعاهاتون فراموش نکنید. 

 

یادتونه پارسال خبر پیدا شدن محمد طاها رو تو وبلاگم گذاشته بودم امروز تو برنامه ماه عسل این وروجک خوشگل رو دیدم و خیلی خوشحال شدم... 

  

یه چند وقتیه به خاطر حجم زیاد کار وخستگی و استرس ودوندگی احساس درد و سستی میکردم یعنی از خواب هم که بلند میشدم باز خسته وبی حال بودم رفتم دکتر وچندتا ازمایش نوشت که جواب ازمایش هامو هم گرفتم که خداروشکر نگرانیم بی مورد بود. 

 

دیگه اینکه سه چهار روز دیگه اموزشگاه به لطف خدا افتتاح میشه واز این اداره به اون اداره رفتن خلاص میشیم.... 

 

موعد عروسی برادر گرامی هم مشخص شد و دهه سوم شهریور عروسیه فعلا روزش مشخص نیست.

یکی باید باشه که مرد باشه

یکی باید باشه که مرد باشه . اخلاقش ؛ نگاهش ؛ حرف هاش ؛ فکرش ؛ دست هاش . یکی که بچه ننه نباشه . یکی که سوسول نباشه . یکی که بشه بهش اعتماد کرد . یکی که تیپ های اسپرت پسرونه بزنه . یکی که حتی غیرتی هم باشه . یکی که وقتی یهو این شال ِ روی سر زیادی می ره عقب ناراحت شه . یکی که حتی وسط ناهار خوردن وسط رستوران بگه پاشو جاتو با من عوض کن . یکی که حتی بگه " دیگه این مانتو رو نپوش " . یکی که نگران کلاس های 4 تا 6 تو باشه تو زمستون . یکی که نگران این باشه که حالا چجوری می ری خونه . یکی که بگه " شخصی سوار نشی ها . وایسا خودم میام دنبالت ". یکی که بچه نباشه و از بچه بازی خوشش نیاد . یکی که گاهی از اخمش بشه ترسید (‌البته گاهی ها )‌.


یکی  که مردونه کمکت کنه از کوه بری بالا . یکی که بشه دست هاش رو گرفت و حس بدی پیدا نکرد ... یکی که این قدر قوی باشه که ادم رو از رو زمین بلند کنه .یکی که در عین مرد بودن مهربون باشه . یکی که سیب زمینی نباشه . یکی که حتی زیادی هم اهل هنر نباشه ... اما به سلیقه تو احترام بذاره  . یکی که عاشق خرید هم نباشه حتی ولی وقت بذاره با تو بیاد خرید . یکی که حتی ندونه فرق عکس با فلش و بدون فلش چیه اما همیشه تو عکس های تو بخنده . یکی که براش رنگ زرد و نارنجی فرقی نداشته باشه اما بگه به نظرم رنگ نارنجی ِ بیشتر بهت می اومد .یکی که حتی حوصله 7 سین درست کردن نداشته باشه اما بیاد و کمکت کنه ظرف های 7 سین رو رنگ کنی.


یکی که بشه با خنده هاش به اسمون ها رسید و خندید.یکی باید باشه که نیست... 

 

این را بخوانید....

وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می‌دیدم.

یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او می‌گفتم که در ذهنم چه می‌گذرد. من طلاق می‌خواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمی‌رسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟

از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او گریه می‌کرد. می‌دانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگی‌اش آمده است. اما واقعاً نمی‌توانستم جواب قانع‌کننده‌ای به او بدهم. من دیگر دوستش نداشتم، فقط دلم برایش می‌سوخت.

ادامه مطلب ...

چه حس بدی دارم..................... 

 

 

 

 

 

حس میکنم مریضم یا خدای نکرده قراره مریضی لاعلاج بگیرم....... 

خیلی حس مزخرفیه

نماز اول وقت

جوانے نزد شیخ حسنعلے نخودکے آمد و گفت :

سـه قفل در زندگے ام وجود دارد و سـه کلید از شما مےخواهم.
قفل اول اینست کــه دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم.
قفل دوم اینکــه دوست دارم کارم برکت داشته باشد.
قفل سوم اینکــه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.

شیخ فرمود :
براے قفل اول نمازت را اول وقت بخوان.
براے قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان.
براے قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان.

جوان عرض کرد: سـه قفل با یک کلید ؟!

شیخ فرمود : نماز اول وقت « شاه کلید » است

کش رفته شده از سایت »»» http://2funny.ir/

زندگی چیست؟

زندگی چیست، عشق و دلداری
وقتی با یاری پس چی کم داری
وقتی با یاری پس چی کم داری
زندگی چیست، عشق و دلداری
وقتی با یاری پس چی کم داری
وقتی با یاری پس چی کم داری

جام می سر کنیم شب و سحر کنیم
غم دنیا را از سر به در کنیم
غم دنیا را،غم دنیا را از سر به در کنیم
غصه فردا را نخور، غصه فردا را نخور
دلم می گه، دلم می گه حسرت دنیا را نخور
وقتی که یار کنارته، نگار انگار کنارته
زمین و آسمون می گه، حسرت دنیا را نخور
رسم دو رنگی آئین ما نیست

یه رنگی باشد روز و شب من
یه رنگی باشد روز و شب من

زندگی چیست، عشق و دلداری
وقتی با یاری پس چی کم داری
وقتی با یاری پس چی کم داری

آی نگار نازنین،آی نگار نازنین یک دم پهلویم بشین
یک دم پهلویم بشین آی نگار نازنین
آی نگار نازنین، آی نگار نازنین
آی نگار نازنین یک دم پهلویم بشین
یک دم پهلویم بشین آی نگار نازنین

زندگی چیست، عشق و دلداری
وقتی با یاری پس چی کم داری
وقتی با یاری پس چی کم داری
زندگی چیست، عشق و دلداری
وقتی با یاری پس چی کم داری
وقتی با یاری پس چی کم داری

/

چه جمعه پرکاری بود امروز... 

دیشب که تا ساعت 1 شب داشتیم اموزشگاه رو تمیز میکردیم چون کار ساختمون تازه تموم شده بود همه جا پر از گرد و خاک ولکه های سیمان بود  

خیلی خسته شدیم همه یه تی و جارو وخاک انداز به دست افتاده بودیم به جون اموزشگاه همسر دوستم گفت شما واسه چی اموزشگاه میزنید  شرکت خدماتی بزنید خیلی سود میکنید.............. 

امروزم از صب داشتیم اسباب کشی میکردیم و یه مسیر طولانی رفتیم کلاس و دوباره برگشتیم ادامه اسباب کشی خلا صه اینکه اونقدر پله ها رو بالا پایین کردیم که همگی رو به موت هستیم. 

 

 

شرایط خیلی سختی هم داریم که امیدوارم  به لطف خدا زودی حل بشه... 

 

منتظرم 25 تیرماه بشه و من از قرعه کشی دنت یه رنو داستر برنده بشم.اگه بشه چی میشه(آیکون:آرزو بر جوانان عیب نیست)

I LOVE YOU

من حتی اینجا، روز اول

توی غربت، توی صحبت

تو کتابا، تو کلاسا

اولین چیزی که یاد گرفتم

این یه جمله بود:

I LOVE YOU

کفتر خونگی ام، بال بده تا پر بزنم

بپرم تو شهر عشق،به هر خونه در بزنم

واسه چیدن گل عشق، دیگه می رسه قدم

حالا من به هر زبون دوست دارم رو بلدم

زیر این سقف بلند آسمون

توی این حرف های پوچ این و اون

جمله ی دوست دارم رو دوست دارم

i love u

i love u too... 

 

چند دقیقه پیش این اهنگ رو شنیدم خیلی به دلم نشست.

چکیده دوماه که گذشت

چند روز دیگه دوماه از سال 93 میگذره و تو این دوماه اتفاق های خوب وبد...تلخ و شیرین برام رخ داد 

از خاطرات بد وتلخش که بگذریم روزهای خوبی رو داشتم وراضی بودم از اینکه یکساعت مونده به سال تحویل بدو بدو رفتم خرید و20 دقیقه مونده به سال تحویل تند تند سفره هفت سین رو با کمک داداش وبابام چیدم... 

نزیکای سال تحویل وضو گرفتم وشروع کردم به خوندن آیه الکرسی و چشمام تر شد ونگاهی به اطراف انداختم و دیدم چشمای نازنین پدر و مادرم هم خیس شدن ودارن برای خوشبختی فرزندانشون دعا میکنن ... 

سال تحویل شد باهمدیگه روبوسی کردیم واز خدا سال خوب و خوشی رو برای همدیگه خواستیم... 

 

 

دو روز از نوروز گذشته بود و منتظر مهمونامون بودیم وتا دوساعت قبل از اومدنشون نمیدونستم عمو اکبراینا هم قراره بیان... 

همگی نشسته بودیم ومنتظر اومدن مهمونا ...تا اومدنشون بابام خوابید وداداشمم رو مبل دراز کشیده بود که یهو داداشم از رو مبل بلند میشه و میگه اومدن اومدن درو باز کنین و بدو بدو میره تو حیاط ماهم همگی پشت سرش.... 

بعد که یه کم به خودش میاد میبینه خبری از مهمونا نیست وخواب دیده و همگی کلی خندیدیم... 

مهمونامون اومدن ودوروز بعدش رفتن ... 

 

اتفاق بعدی اومدن خواستگارا بود که ماجرایی برا خودش داشت و امسال این ششمین خواستگاریه که جواب منفی بهش داده میشه. 

 

همون شب(سال تحویل)چیزایی که میخواستم بهشون برسم رو تو تقویم جیبیم یادداشت کردم واولیش خداروشکر داره مراحل اخرش رو طی میکنه  

اموزشگاه اولین خواسته من بود که مجوزش صادر شده والان دربه در دنبال جای مناسب میگردیم. 

 

اتفاق خوب بعدی اینه که داداشم زمین تا اسمون فرق کرده و به گفته خودش دوروزی هست که میره سرکار.........  

 

خاطره های تلخی هم از این دوماه دارم که نمیخوام اینجا ثبت بشه میخوام برای همیشه فراموش بشه.

 

بارالهاها....معبودم شکر.

زندگی...

 

 

 

زندگی... 

 

       یه روزی...یه جایی... حقمو ازت میگیرم

سلام.

اول ازهمه حلول ماه  رجب رو به همه دوستای گلم تبریک میگم و دعا میکنم به همه آرزوهای قشنگتون برسین .خیلی وقته که چیزی ننوشتم یعنی فرصت نداشتم اگه خدا بخواد قراره یه کارجدید شروع کنیم دنبال مجوز ویه جای مناسب هستیم ..پارسال من به چیزایی که دوست داشتم رسیدم امسال هم بعدسال تحویل نشستم واون چیزایی که میخواستم داشته باشم وبهشون برسم نوشتم. اولین گزینه که نوشتم به لطف خداداره   عملی میشه.گزینه های بعدی هم. یکی یکی عملی میشن.مطمىنم...رهاجان عزیزم ممنون که همه ی این مدت باهام بودی...انشالله به زودی میبینمت.

مادرم


روزت مبارک مادرم....

اخرین پست

سلام از خیلی وقت پیش واسه اخرین پست امسال مطالبی رو با خودم مرور میکردم  که تو وبم قرار بدم ...ولی الان حال و حوصله اش رو ندارم...الانم که اومدم فقط به خاطر دوستای خوب و نازنینم هست که تنهام نذاشتن...سال نو رو به همتون تبریک میگم انشاالله تو سال جدید به همه آرزوهاتون برسین وهمیشه لبخند بر لب داشته باشىن.




کجایی خدا؟هستی؟

***

سرزدن به وب دوستان جز عادتهای هرشبم شده حتی اگه نتونم کامنت بذارم مطالبشون رو میخونم اخه باگوشی کامنت گذاشتن سخته.یه سری وب هم هستن که تاحالا براشون کامنت نذاشتم اما همیشه مطالبشون رو دنبال میکنم چون قلم زیبایی دارن.

.

.

.

من با کسی قهر نیستم.

بهونه

دارم برنامه بهونه رو نگا  میکنم داره لازانیا درست میکنه ازقیافه لازانیا حالم بهم خورد ههمچین به به و چه چه راه انداخته که نگو.

چند شب پیش هوس خاگینه کرده بودم با اینکه خیلی خسته بودم دست به کار شدم وشروع کردم وقتی اوردم بخوریم احساس کردم یه چیزی کم داره همگی داشتن با جون و دل میخوردن که یهویی بلند خندیدم همگی یه نگاه عاقل اندر.....بهم انداختن. نپرسیدن چی شده گفتم من یادم رفته بهش ارد اضافه کنم.قیافشون واقعا خنده دار شده بود. 

بهشون گفتم شما نیمرو با شیره میخورین نه خاگینه...ولی زیادم بد نشده بود چون زعفران وگلاب زیاد توشیره ریخته بودم .

چند وقت پیش هم یادم رفته بود تولوبیاپلو نمک بریزممم.یه بارم تو خاگینه به جای شکر نمک ریخته بودم این دیگه خیلی فاجعه بود.

اشپزیم خوبه ولی یه موقع هایی بد خرابکاری میکنم .موقعی که خیلی خسته ام این اتفاقا میافته

...

الان تک وتنها تو آرایشگاه نشستم و دارم گوشی وبگردی میکنم.

خیر سرم چندروز دیگه امتحان مدیریت دارم دریغ از اینکه یه صفحه بخونم.

هرماه باید قسط وامم رو بدم از طرفی ششصد هزار بدهی دارم.صدهزار بابت امتحان مدیریت بدم.صدهزار بابت سمیناری که قراره چندروزه دیگه برگزار بشه بدم.کلا این ماه هیچی برا خودم نمیمونه هرچی دربیارم باید بدم بره .

بدجوری هم حوصله ام سررفته .همش دلم میگیره.دلم برا محمدم تنگ شده چند ماهه ندیدمش.الهی که من فدات بشم اس اخریت خیلی حالمو گرفت.توکل برخدا همه چی درست میشه.مطمئنم.