کلبه کوچک من

دراین وبلاگ از گذشته از دلتنگی ها و خوشی ها،از علایق ها و چیزهایی که دوست دارم خواهم نوشت

کلبه کوچک من

دراین وبلاگ از گذشته از دلتنگی ها و خوشی ها،از علایق ها و چیزهایی که دوست دارم خواهم نوشت

چرا نمیتونم با برنامه باشم????

چرا من هر چی برنامه ریزی میکنم نمیتونم با برنامه عمل کنم ??? به هیچکدوم از کارام نمیرسه...

کارای من...

اول اینکه همیشه نمازمو سر وقت بخونم.

نذر ختم قران دارم اما هنوز  شروع نکردم.

دوست دارم زبان انگلیسی یاد بگیرم.

کارم جوریه که باید مدلهای مختلفی رو یاد بگیرم تا بتونم تو کارم موفق بشم.

اینکه بتونم سر وقت سرقت بخوابم سروقت بیدار بشم.

کنار اینها بتونم مدلهای متنوع غذا رو یاد بگیرم ودرست کنم.

عاشق میوه ارایی هستم دوست دارم درحد عالی یاد بگیرم.البته بابام ابزارشو سفارش داده از روی سی دی هم میتونم یاد بگیرم 

چیکار کنم???? من همش وقت کم میارم.

حرف دل

چند وقتی است احساس میکنم

دلم برای خودم خیلی تنگ شده است.

همه اش دنبال فرصتی هستم

که کمی روبروی خودم بنشینم و با خودم

حرف بزنم.

دوست دارم از روزهایی بگویم

که وقتی بغض گلویم را فشار می داد

مجبور نبودم جلویش را بگیرم٫

می زدم زیر گریه و از هیچ کس هم

خجالت نمی کشیدم.

اما حالا احساس می کنم

با سر عت نور از "خودم"دور می شوم.

شاید هم "خودم" گم شده است.

شاید توی شلوغی یکی از خیابانها

دستش از دستم در آمده باشد.

شاید هم افتاده است

توی یکی از همین چاله های فرهنگی

و زود رویش خاک ریخته اند و آسفالتش کرده اند!

شاید هم "خودم"از من قهر کرده

و گذاشته رفته یک جایی که دستم بهش نرسد.

وقتهایی که از خودم فاصله میگیرم

با صدای قلبم غریبه می شوم.

گاهی وقتها احساس میکنم

خیلی بد جنس شده ام

آنقدر که دلم می خواهد

بزنم توی گوش بچه ای که

تمام دارایی اش چند بسته شکلات است

و برای فروختن آنها ملتمسانه

تا انتهای خیابان دنبالم می دود.

گاهی وقتها سوار ماشین می شوم

تا چشمم نیفتد به پرستو هایی که لانه ندارند

وتوی آسمان سرگردانند.

دیگر نگاه اشتیاقم

به طرف انتظار پیرمرد کوری که می خواهد

فال های حافظش را بفروشد نمی گردد.

آنقدر سرم شلوغ است که اصلا یادم نمی ماند

از کسی بپرسم

چرا پیرزنی که سر کوچه مان زندگی میکرد

دیگر بعدازظهرها

روی پله جلوی خانه شان نمی نشیند.

گاهی وقتها که خسته می شوم

دلم می خواهد دفتر شعرم را تکه پاره کنم

و احساس لطیف همه آنهایی که

دوستم دارند ندیده بگیرم.

مثل اینکه همه چیز را فراموش کرده ام:

نماز سر وقت٫قرآن روی طاقچه٫

بسم الله گفتن قبل از غذا و الحمد لله بعدش و...

احساس میکنم زیادی بد شده ام.

گاهی وقتها لازم است وقتی باران می بارد

چترم را ببندم و خیس شوم.

باید اجازه بدهم قطره های باران ٫

بی خیالی را از صورتم پاک کنند.

باید زیر باران به حال خودم گریه کنم

تا هیچ کس اشکهایم را نبیند.

فکر میکنم لازم است صبح ها کمی

به شکایت بی صدای صندوق صدقات سر خیابانمان هم

گوش بدهم.

وقتهایی که یک عالمه فکر درهم و برهم

روی دلم خراب می شود

لازم است یک خانه تکانی اساسی بکنم

و به هر زحمتی شده

جایی خالی برای یک آینه جیبی کوچک باز کنم

و گاه گاهی به آن زل بزنم

تا ببینم قیافه شش در چهار دلم چه شکلی است!؟

گاهی وقتها لازم است

آلبوم خاک گرفته بچگی هایم را ورق بزنم

تا یادم نرود یکروز از همه کوچکتر بودم. 

 گاهی وقتها که نمی توانم

چیزهایی که می خواهم بدست بیاورم ٫

لازم است جای لج بازی ٫

خواسته های بی خودم را زیر پا بگذارم

و بی خیال همه چیز بشوم.

دلم میخواهد

قید همه چیز را بزنم و غرور خود را بشکنم.

گاهی وقتها فکر می کنم مثل سنگ شده ام

و به این راحتی ها نمی شکنم.

دلم برای روزهایی تنگ شده است

که نرم ونازک بود دلم.

روزهایی که

اگر کسی نفس می کشید من می شکستم.

احساس میکنم 

گاهی وقتها که بی اعتنا  به اتفاق های دور و برم

با عجله میروم تا به کارهای روزمره ام برسم ٫

لازم است بایستم

و به آخر و عاقبتم فکر کنم

حتی اگر دیرم شود.

بعضی وقتها باید کفش هایم را در بیاورم

و با پای برهنه

روی آسفالت داغ خیابان یک کمی راه بروم

تا داغی خورشید نشانم بدهد

که چقدر کم طاقتم.

وقتی که با سرعت دنبال ثانیه ها می دوم

لازم است از خود بپرسم

به خاطر نفس هایی که میکشم

از خدا تشکر میکنم یا نه!؟

گاهی وقتها لازم است

به جای این همه شتاب ٫

دست و پای خودم را ببندم به صندلی

تا این طرف و آن طرف نروم

و یک خرده با خودم تنها باشم.

وقتهایی که کسی سلامم میدهد

و من٫بی حوصله به جای جواب دادن ٫

سر تکان میدهم

لازم است محکم بزنم توی سر خودم !!!

وقتهایی که بی دلیل به بعضی ها

چشم غره می روم

و حوصله شان را ندارم 

لازم است با جارو بیفتم دنبال بد اخلاقی هایم.

گاهی وقتها لازم است ترک بردارم .

گاهی وقتها لازم است بشکنم.

گاهی وقتها لازم است سر خودم داد بکشم!!!


منبع: http://beheshte44.blogfa.com/ 

 

همه اینها حرفهای دل منه هرچند این متن به قلم کسی ایست که نمیشناسمش ولی دقیقا حال وروز این روزای من اینجوریه وبه نوعی با خودم درجنگم... 

یه مدت که نمیدونم تا کی طول بکشه نیستم به نوعی میخوام خودمو تنبیه کنم.فعلا خدانگه دار

یلدای 1392

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نقل قولی از بزرگان

 

* چقدر اشتباه است اینکه زنی پیش از انکه خودش دست به کار شود از شوهرش انتظار داشته باشد دنیایی را که میخواهد برایش بسازد. آنیس نین 

 

 

* کشف کرده ام که هر چه سخت تر کار کنم شانس بیشتری نصیبم میشود.

توماس جفرسون 

 

* هنگام رفتن، با مردمی که میبینی خوشرو باش چرا که هنگام برگشت با آنها روبرو میشوی.

جیمی دورانت 

 

* موفقیت معمولا به سراغ کسانی می آید که آنقدر درگیرند که فرصت نگاه کردن به ان را ندارند.

هنری دیوید تورئو 

 

* خیلی بهتر است که درآمد ثابتی داشته باشید تا یک زیبایی فریبنده زودگذر!

اسکار وایلد

کاشت

الهی به امید تو............ 

 

جمعه کلاس داشتم رفته بودم برای یادگیری کاشت ناخن واز مربی ادرس گرفتم ورفتم وسایلاشم گرفتم که به امید خدا کار جدیدم رو شروع کنم حدود یک میلیون خرج کردم . 

الان وسایلاش جلو چشممه و وقتی یادم میافته نزدیک یک میلیون پول بابت اینا دادم دوست دارم سرمو بکوبم به دیوار..... 

 

انشالله که کارم جا میافته ومشتری پیدا میکنم وهمه هزینه شو +سودش درمیارم.انشالله 

 

خدایا خودت کمکم کن....

.......

 

دیشب خبردار شدیم یکی از فامیلامون به رحمت خدا رفته به خاطر وضعیت جاده ها نتونستیم تو مراسم شرکت کنیم واسه همین بابا صبح با هواپیما رفت وامشبم برمیگرده... 

هنوزم باورم نمیشه این اتفاق برای عمو محمود افتاده...تصویر عمو محمود وخاله اعظم ومرجان همش جلوی چشممه خدا بیامرزه روحشون شاد. خدا به خاله ومرجان صبر بده...خیلی زود بود خیلی

از دیشب یه لحظه اروم وقرار ندارم وهروقت میخوابم خواب بهشت زهرا رو میبینم.

شب یلدا

سلام سلام سلام........  

پیشاپیش شب یلدا رو به همتون تبریک میگم وانشالله که شب خوب وخوشی رو کنار خانوادتان سپری کنید. 

منم امروز سرم خیلی شلوغ ودارم تدارک امشب رو میبینم. 

وقتی کارم تموم بشه در اسرع وقت عکساشونو میذارم. 

 

پی نوشت:رها جان من چند بار به وبلاگت اومدم وچند بار کامنت گذاشتم ولی متاسفانه هیچکدوم ثبت نشد. 

اینجا نوشتم که ازم دلگیر نشی.یلدات هم مبارک.بووووووووووس 

 

ده مرد ویک زن....

ده مرد و یک زن به طنابی آویزان بودند. طناب تحمل وزن یازده نفر را نداشت.
باید یکنفر طناب را رها می کرد وگرنه همه سقوط می کردند.
زن گفت من در تمام عمر همیشه عادت داشتم که داوطلبانه خودم را وقف فرزندان و همسرم کنم و در مقابل چیزی مطالبه نکنم.
من طناب را رها می کنم چون به فداکاری عادت دارم. در این لحظه مردان سخت به هیجان آمدند و شروع به کف زدن کردند.  
مردم از خنده افرین به این زن باهوش.

زیبا...

 

 

ساده لباس بپوش،ساده راه برو
اما در برخورد با دیگران
ساده نباش
زیرا سادگیت را نشانه میگرند برای درهم شکستن غرورت

برف....2

 

 

 

 

 

 

برف.......

از سر شب داره برف میباره نیم ساعت طول نکشید که حیاط خونه سفیدپوش شد وماهم سه تایی بابا و مامان ومن تو خونه کنار بخاری نشسته بودیم وهراز چندگاهی یه نگاهی به حیاط مینداختیم ببینیم که چقدر برف باریده. 

داداشم و زنداداشم اومدن وداداشم گفت میدونی فاطمه چی میگه میگه بریم ادم برفی درست کنیم دیدم زنداداشم خیلی دوست داره تو برف و سرما ادم برفی درست کنه زنداداشم 5سال ازم کوچیکتره بهش گفتم من پایم بریم گفت جدی میگی گفتم پس چی که جدی میگم پاشو بریم داداشمم اومد وهرچی لباس گرم داشتیم تنمون کردیم ودستکش نداشتیم سه جفت جوراب رو برداشتم ورفتیم شروع کردیم به درست کردن ادم برفی. 

کل حیاط رو جارو کردیم ویه جا جمع کردیم ویه ادم برفی گنده درست کردیم وکلی برف بازی کردیم وخندیدیم وعکس گرفتیم. 

وقتی کارمون تموم شد دیگه شبیه ادم اهنی شده بودیم اومدیم تو خونه وهمگی هجوم اوردیم کنار بخاری. 

خیلی بهمون خوش گذشت ........خدایا شکرت.

خودم

 

این روزهایم کمی عجیب است 

 من خودم را گم کرده ام نمیشناسمش  

تمام روز را دنبال خودم میگردم ولی دریغ از یک نشانی... 

خودم کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

 

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود

وقتی حصار غربت من تنگ می شود ** هر لحظه بین عقل و دلم جنگ می شود
از بس فرار کرده ام از خویش خویشتن" **  گاهی دلم برای خودم تنگ می شود"گاهی به ترکتازی شعرم خوشم ولی ** گاهی کمیت شاعری ام لنگ می شود
هر چند می شکیبم بر عشق باز هم ** گاهی دلم اسیر دل سنگ می شود
گر یک نظر به روی شما کرد یار ما ** دنیای عشق با تو هماهنگ می شود
"گاهی دلم برای خودم تنگ می شود" ** یا لحظه به نای غمش چنگ می شود
گاهی زمین به تمام فراخی اش ** در پیش کلبه کوچک ما،تنگ می شود
گاهی لطافت سحری ام به وقت ذکر ** با باده سحری اش جنگ می شود
گاهی به محتسب برسد عقل و دین من ** گاهی ز مستی ام همه جان سنگ می شود
گاهی فغان نمی رسد به هر کسی ** گاهی دلم به نای نی اش رنگ می شود
گر شعر گفتم به هوای رخ عزیز ** این شعر هم به هوایش ننگ می شود ...

خدا به دادم برسه

 

این روزا نمیدونم چرا همش به ادمهایی که موهای سرشون ریخته واتفاقا چاق هم هستن میخندم نه اینکه مسخره کنما نه ولی وقتی یادم میافتن یا میبینمشون خندم میگیره صبح به ابجیم ودختر خاله میگفتم اونقدر که به اینجور ادما خندیدم خدا به دادم برسه یه شوهر این تیپی گیرم میاد ...یاد جمله رها افتادم ....نخندین سرتون میاد...

رویای .........

چند روزی هست که به وبلاگ یکی از دوستام میرم و این پیام رو میبینم  

 

وبلاگ مورد درخواست شما یافت نشد!

404


این وبلاگ ممکن است حذف، تغییر نام و یا به طور موقت از دسترس خارج شده باشد.  

 

 

نمیدونم حذف کردن یا دارن تغییراتی تو وبلاگشون ایجاد میکنن وواسه همین از دسترس خارج کرده. 

 

اگه دوباره به وبلاگ نویسی ادامه بدن که دوباره میرم به وبلاگشون ولی اگه نه و تصمیم به حذف کامل وبلاگشون گرفتن خواستم بگم لااقل یه خداحافظی میکردین ولی ازتون ممنونم بابت راهنماییهاتون بابت امیدواریهایی که بهم دادین. 

انشالله که هرجا هستین خوش باشین.

چرتکه

 

امروز عصر وقتی از کلاس اومدم بابام گفت یه بوس بهم بدهکاری گفتم چرا گفت چون رفتم چرتکه بابابزرگتو اوردم...  

هم صورتشو بوس کردم هم دستشو

اونقد خوشحالم شدم که نگو ...چن وقتی بود که تو فکرش بودم وبالاخره امروز بابام اورد. 

دست بابابزرگمم درد نکنه انشالله که خدا به کسب و کارش رونق بده. 

(بازاری اولسون)

چرا مادرمان را دوست داریم

چون ما را با درد به دنیا می‌آورند و بلافاصله با لبخند می‌پذیرند.
چون شیر شیشه را قبل از این که توی حلق ما بریزند، پشت دستشان می‌ریزند.

چون وقتی تب می‌کنیم، آن‌ها هم عرق می‌ریزند.


چون وقتی توی میهمانی خجالت می‌کشیم و توی گوششان می‌گوییم "سیب می خوام"، با صدای بلند می‌گویند: "منیر خانم! بی زحمت یه سیب به این بچه بدهید!" و ما را عصبانی می‌کنند. و وقتی پدرمان، ما را به خاطر لگد زدن به مادر کتک می‌زند، با پدر دعوا می‌کنند..


 

 

چون وقتی در قابلمه غذا را بر می دارند، یک بخاری بلند می شود که آدم دلش می خواهد غذا را با قابلمه اش بخورد.

چون وقتی تازه ساعت یازده شب یادمان می افتد که فلان کار را که باید فردا در مدرسه تحویل دهیم یادمان رفته، بعد از یک تشر خودش هم پا به پایمان زحمت می کشد که همان نصف شبی تمامش کنیم.

چون وسط سریال‌های ملودرام گریه می‌کنند.

چون بعد از گرفتن هدیه روز مادر، تمام فکر و ذکرش این است که مبادا فروشندگان بی انصاف سر طفل معصومش را کلاه گذاشته باشند.

چون شب های امتحان و کنکور پا به ‌پای ما کم می‌خوابد اما کسی نیست که برایش قهوه بیاورد و میوه پوست بکند.

به خاطر این که موقع سربازی رفتن ما، گریه می‌کند و نذر می کند و پوتین‌هایمان را در هر مرخصی واکس می‌زند.

چون وقتی که موقع مریضیش یک لیوان آب به دستش می دهیم یک طوری تشکر می کند که واقعا باور می‌کنیم شاخ غول شکانده‌ایم.

چون موقع مطالعه عینک می‌زند و پنج دقیقه بعد، در حالی که عینکش به چشمش است، می پرسد: این عینک منو ندیدین؟

چون هیچ وقت یادشان نمی‌رود که از کدام غذا بدمان می‌آید و عاشق کدام غذاییم، حتی وقتی که روی تخت بیمارستانند و قرار است ناهار را با هم بخوریم، چون همان جا هم تمام فکر و ذکرشان این است که وای بچه ام خسته شد از بس که مریض داری کرد.

و چون هر وقت باهاش بد حرف می زنیم و دلش رو برای هزارمین بار می شکنیم، چند روز بعد همه رو از دلش می ریزه بیرون و خودش رو گول می زنه که:‌ بخشش از بزرگانه.

چون مادرند! که مادر تنها کسی است که می توانی تمام فریادهایت را بر سرش بکشی و مطمئن باشی که هرگز انتقام نمی گیرد. 

 

 

مامانم تولدت مبارک. 

انشالله که تا عمر دارم سایه تو و بابا بالای سرم باشه وخدا طول عمر با عزت بهتون بده

تزیینات

اینا کادوها وخریدهایی هستن که در طول نامزدی خواهرم برای دامادمون بردیم.ومن تزیینشون کردم. 

 

 

 

 

 جعبه ها رو خودم درست کردم با کاغذ کشی ویکسری وسایلی که تو خونه داشتم .اون بزرگه رو رفتم از سوپری گرفتم جعبه پشمک بود. اون برج ایفل هم که تو عکس نمایانه  خودم درست کردم با ماکرونی

 اون گلها رو هم تیکه های موکت رو به شکل دایره بریدم وبهم چسبوندم وقبلا کف پاسیو اونو انداخته بودم. 

یه چیز دیگه کوسن ها وتشکچه ها رو هم به اتفاق خواهری درست کردیم.کلا از هر بند انگشتم یه هنر میباره

  

 

 

اون سبد سبزیجات وحکاکی روی هندوانه هم کار خودمه اینی که کادوها توشه یه سبد حصیری بود که روشو با حریر پوشوندم وبا همون حریر وپارچه سفید واسش گل درست کردم.واسه شیکتر شدن پاپیون جلوی سبد پرهای کلیپسمو کندم چسبوندم اینا رو برای شب یلدا آماده کرده بودم.  

 

 

 

 

اینا خریدهای نامزدی بود که با سینی و تور وکمی پارچه درست شده. 

 

 

اینم که میبینید توش آجیله دامادمون واسه کارش یه هفته رفته بود دوره که وقتی به دیدنش رفتیم اینو بردیم.

اهنگ سرود افسانه محمد اصفهانی

حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو ------ واندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو

هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن ------ وانگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

رو سینه را چون سینه ها هفت آب شو از کینه ها ------ وانگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی ------ گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو

آن گوشواره شاهدان هم صحبت عارض شده ------ آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو

چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما ------ فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو

تو لیلة القبری برو تا لیلة القدری شوی ------ چون قدر مرا ارواح را کاشانه شو کاشانه شو

اندیشه ات جایی رود وانگه تو را آنجا کشد ------ ز اندیشه بگذر چون عاشقان افسانه شو افسانه شو

قفلی بُود میل و هوا بنهاده بر دلهای ما ------ مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو

بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را ------ کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو

گوید سلیمان مر ترا بشنو لسان الطیر را ------ دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو

گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه ------ ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو

تا کی دو شاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی ------ تاکی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو

شکرانه دادی عشق را از تحفه ها و مالها ------ هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو

یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی ------ یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو

ای ناطقه بربام ما و در تاکی روی در خانه پر ------ نطق زبان ترک کن بی چانه شو بی چانه شو  

 

با گوش دادن به این اهنگ دلم گرفت ولی یه آرامش خاصی داشت. 

 

دوست خوبم افسانه ممنونم.

خاطره دوم

 

 

پارسال برای عیادت یه عزیزی رفته بودیم بیمارستان که چون زودتر رسیده بودیم توی سالن انتظار مشغول سلام واحوال پرسی با آشناهامون بودم حواسم نبود و همینطور  داشتم یکی یکی یا همه دست میدادم که دیدم... 

بلههههههههههههه ...دستم تو دست پدر شوهر خواهرمه ...اونقدر خجالت کشیدم که نگو ... 

وقتی وقت ملاقات شد رفتم تو یه چند دقیقه وایسادم وزودی رفتم تو سالن...هنوزم که یادش میافتم خجالت میکشم. 

 

 

 

یکی دیگه... 

ما شب تاسوعا همه جمع میشیم خونه مادربزرگم یه سال که نمیدونم کی بود موقع خداحافظی  دوباره جوگیر میشم وبا همه دست میدم وخداحافظی میکنم که میرسم به شوهر خاله گرامی که اون بنده خدا با هیشکی دست نمیده منم اصلا یادم نبود که چرا دارم با اون دست میدم پرو پرو اونقدر دستمو نگه داشتم که مجبور شد باهام دست بده اومدم بیرون وتازه فهمیدم چیکار کردم گفتم خاک برسرت کنن دختر مگه اون محرمه که جوگیر شدی باهاش دست دادی