کلبه کوچک من

دراین وبلاگ از گذشته از دلتنگی ها و خوشی ها،از علایق ها و چیزهایی که دوست دارم خواهم نوشت

کلبه کوچک من

دراین وبلاگ از گذشته از دلتنگی ها و خوشی ها،از علایق ها و چیزهایی که دوست دارم خواهم نوشت

مشق های ادم شدن.قسمت دوم

سلام علیکم!!

سلام که اسم خودشه

علیکم هم که یعنی خودش با شماست....

پیش مطالعه:واسه اینکه نماز خوب بخونیم اول باید؟؟ اگه گفتی؟ نگاهت رو تغییر بدی... ینی چیکار؟ تو باید جا بیافته برات که نماز یک عبادت مودبانه است! نه واسه حال کردنه تو قدم اول ها ، نه واسه اینکه عشق بازی کنی و این صوبتا!!

خب رفقا حالا که یه چیزایی رو فهمیدیم و دیگه میشه راحت با هم صوبت کنیم یه سوال کنم؟

تا حالا فک کردی چرا واجبات نماز انقدر خسته کننده است؟

تعارف که نداریم...خب خسته کننده است، (کل جدید لذته) عربی بود این جمله هه، یعنی هرچی که جدیده لذت داره توش!

یه کم بگذره ، میبینی نه! مث اون اولا واست قشنگ نیس، خب خدا جون ما که عاشقت نیستیم فعلا! پس بریم رد کارمون؟؟

نه ، شما یه دقیقه در نرو، مگه ما با هم دوره نکردیم که قرار نیس حال کنی؟ آخه مگه به دل توئه بنده کم صبر من؟

یه کم فکر کن...مگه من تورو نیافریدم؟ خب مال من شو دیگه...چرا انقدر دست و پا میزنی؟

 یعنی انقدر سختته؟ تو فک کردی پا میذاری رو جیگرت من نمیبینمت؟ یعنی من تو قرآن (نعوذبالله) بهت دروغ گفتم که نحن اقرب الیه من حبل الورید؟ (ینی بهت از رگ گردنتم نزدیکترم)

یه لحظه فک کنیم با هم....م م م(صدای فک کردن)....رگ گردن...خدا...قرب....خیلی حرفه ها!!!

خب! بیایم تو بحثمون...رفیق ! بیا همینو بپذیریم که آره آقا جون...اصلا یه عمدی در کار بوده که نماز بعد از چند روز تکراری بشه...سریع نگیم خب...خدایا یه کار دیگه بگو به جای نماز واست انجام بدیم....همینو قبول کن!

یه کم فک کنیم که چرا خدا خواست نماز تازگی نداشته باشه واسه ما؟ اگه لذت نداره تو نماز ؟ پس چی داره؟

اگه شیرینی نداره همش تو نماز؟ پس چی داره؟ بچه زرنگیا اگه بتونی جواب بدی...

معلومه!

ادب....

البته....به یه شرط؟ چی ؟ اینکه روحت فرار نکنه....نماز واسه همه گاهی هم خسته کننده میشه...آما....

تا دیدی داری زده میشی یه سبحان الله بیشتر بگو...چنان پوزه نفس به خاک مالیده میشه که بیا و ببین!

بگو مگه چقدر درد داره آخه؟ بزن خودتو با نماز!

منظور از این زدنه اینه که : روحت رو ادب کنی! بگو اینهمه از صبح تا شب در خونه همه کسی میری یک ربع نمیتونی با همه کست باشی؟ سریع خسته میشی؟؟

 مگه چیکارت کرده خدا؟رفقا شما میخواید میوه بشورید جلو مهمون چه جوری میشورید؟ با ادب میشوری...سر حوصله...میوه رو پرت نمیکنی تو سبد!

طرف داره وضو میگیره...همچین شالاپ شلوپ..چه خبرته؟ از دو متریش رد میشی آبیاری میشی! خدا بهت زور گفته؟ چته آخه؟

می خوای توفیق نماز خوندن رو ازت بگیرم بنده من؟ ناراحتی بهت دستور دادم؟ ناراحتی یه جا خواستم خدایی کنم برای تو و بندگی تو رو ببینم؟ اینقدر با عجله!؟ اینقدر بی حوصله !؟

 گفت: من چی کار کنم از نماز خوندن لذت ببرم؟ گفتم: پس کی می خوای آدم بشی؟

جوونه می یاد می گه من کنترل چشم نمی تونم، می خوام زبانم رو نگه دارم نمی تونم، مال اینه که یه کار می تونسته انجام بده، انجام نداده، اونم اینه که وقتی که خدا گفته بلند شه بگه: الله اکبر ...

ازش می پرسن: ببین تو چرا اینقدر بانشاطی، حسرت زده نمی شی، عصبانی نمی شی، کینه به دلت نمی گیری؟

 میگه نمی دونم فکر کنم  همش مال نمازه، تا 5 ساعت میگذره میاد خراب بشیم، الله اکبر گفته می شه، سر نماز می ریم، تعادلمون میاد سر جاش!!

 آقای بو علی سینا وقتی می دید یه مساله ای رو نمی تونه حل کنه یه مسجدی پیدا می کرد، دو رکعت نماز می خوند مساله رو حل می کرد! حالا ما باشیم چه حرکتی میکنیم؟ 

ذهن وقتی نتونست کار کنه حتما نمازش ایراد داره، نمازِ خونش آمده پایین، باید بره چند واحد نماز به خودش تزریق کنه، تا روحش تعادل پیدا کنه.

فدای امام رضا، از ایشون پرسیدند: چرا به کسی که زنا می کنه و سنگسارش می کنن کسی کافر نمی گه، اما کسی نمازش رو ترک میکنه  بهش می گن کافر؟ (علل الشرایع) فرمودند: چون اون بیچاره گناه به روحش فشار آورده، گناه کرده، الان هم باید اعدام بشه، ولی کسی که نماز نخونده، مگه نماز نخوندن چقدر لذت داره؟ چقدر کیف کرده؟ جز اینکه خواسته بی احترامی کنه به خدا؟

همون جور که نماز نخوندن بی احترامی به خداست نماز دیر خوندن هم یه کم بی احترامی به خداست. اینهمه بی احترامی ؟ ! دیگه کسی نبود بهش بی احترامی کنی جز خدا؟!!! 

/lamsedel.persianblog.ir

وام

خداروشکر وام من هم جور شد بعدازاین باید دخل وخرجمو جوری برنامه ریزی کنم که بتونم قسط هاشو بدم. 

فردا پس فردا که وامو گرفتم میذارم بانک واز حقوقم قسطاشو میدم وواضافی حقوقمو بعد اینکه شهریه کلاسامو دادم میذارم روی وامم. 

این جزو رویاهام بود که این مقدار پول توی حساب بانکیم داشته باشم.خداروشکر به واقعیت تبدیل شد اونم از جایی که فکرشو نمیکردم.

مشق های ادم شدن.قسمت اول

بسم الله و بالله و علی مله الرسول الله...

+ پیش مطالعه:

چی گفتیم؟

. نماز اولا رعایت کردن ادب  ، نه عشق بازی با خدا

. حالت بده؟ اعصاب نداری؟ خسته ای؟ نا امیدی؟ آخه مگه بد نماز خوندی؟

. میخوای آدم بشی؟ نماز اول وقت!

ادامه:

میخوای محبت خدا رو درک کنی؟

میخوای خدا تو رو بغل بگیره؟

احساس عظمت در مقابل خدا پیدا کن.....

نگی با خودت که: وا...چه ربطی داره...ببین رفیق...عشقِ اول راه برای ما جواب نمیده...اول ادب...ادب...ادب

جلو خدا مودب که شدی...خاشع که شدی...احساس عظمت رو که آوردی تو قلبت....اون وقت چنانی تحویلت بگیرن که اندر کف بمونی...

رفقا...رسم رفاقت با خدا اینه:

خدایا...حال دارم یا ندارم باید روبروت ادب رو رعایت کنم...خدایا گفتی فلان؟ چشم...ادب اجازه نمیده چیز دیگه ای بگی...یا برگردی با یه حالت طلبکارانه بگی : چرا؟؟؟

بهت بر خورد؟ همینه !

آخه اگه قرار بود سر نماز با خدا عشق بازی کنی که نمیگفتی

الله اکبر...

تریپ عاشقانه برمیداشتی میگفتی الله رحمان...الله رحیم....

 تربیت کن نگاهت رو...که عظمت خدا رو بفهمه...

حالا سوال:

چه جوری عظمت خدا به چشمات میاد؟

جواب: نماز مودبانه..... هر چقدر مودب تر بخونی نمازت رو...خشیت بیشتری به دست میاری...و هرچقدر خشیت بیشتر....پیش خدا عزیزتر.....

عشق چی میشه پ ؟

نترس...دست خالی نمیفرستنت خونه...

و اما من خاف مقام ربه.....

حالا یکی نمازشو خونده...مودب هم بوده...سعی کرده درست الفاظ رو بگه که بی ادبی نشه البته از اون ور هم خودشو خفه نکرده با ع و ح و ص...سعی کرده تکون نخوره سر نماز..نگاهش افتاده باشه....وقتی میخواسته بره سجده خودشو پرت نکرده زمین...پشتک که نمیخوای بزنی ، سجده میخوای بری...خلاصه سنگ تموم گذاشته ها...

خب..بنده قشنگ من...چه نمازی...ملائکه نگاه کنید این جوون رو...شونه هاش افتاده است مقابل من...حالا ازم بخواه...بهت بدم...

لحظه طلایی میرسه....

السلام علیکم و رحمه الله و برکاته...

میبنده سجاده رو و د فرار...

إ إ إ إ....رفت!!!!! کجا رفتی؟؟ پیش کی رفتی؟ دنبال کدوم کار مونده ای رفتی؟؟

 مگه غیر اینه که همه چی دست خودمه؟؟

 وَقَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ

خدا میگه که بخواه تا اجابت کنم تو را ولی اونایی که تکبر داشته باشن و ازم چیزی نخوان....به زودی زود وارد جهنمشون میکنم..حالشو ببرن...

رفقا من نمیدونم چرا مد شده همه جا حرف از خدای مهربون بزنن...دقت کن...هرچی آیه درباره خدای مهربون هست همه بلدن مثل ادعونی استجب لکم..اما بقیه آیه رو کمتر شنیدید.....

من نمیدونم چه کاریه آخه..

میخوای ملت رو به دین جذب کنی؟

چرا سانسور میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا رحمت رو میگی...غضب رو پنهان میکنی؟؟؟؟؟

خب میشه خدای مسیحی ها...همش مهربونه....همش میبخشه......یه خدای روشنفکری!!!

اصلا اگه خدا همش رحیم باشه...همش به ما محبت کنه....میفهمیم؟؟

آخه اگه بفهمی محبت خدا نسبت به تو چقدره که درجا سنگوب میکنی...

اینهمه ملت دارن میزنن سر و کله خودشون واسه چی؟؟؟

محبت میخوان...توجه...اینکه یکی دوسشون داشته باشه....بخوادشون...

حالا تو خیلی ماهی همه رو ول کردی و میخوای با خدا معامله کنی پس بگو :

بسم الله.....

با ادب شو اول

بعد بگو:

*لقائک قره عینی......دیدنت آرزومه خدایا...

*میبینی منو عزیز دلم...

*راست راسی میبینمت؟

* یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

میدونی یعنی چی؟

داری میای پیشم....اونم چه جوری....بلاخره میبینی منو.....

من که میدیدمت...اما این دفعه نوبت توئه...

آهای بنده خدا...

تو هم از من غافلی....با اینکه ادعات این وبلاگو پر کرده...

تو هم یادت میره منو...

راستی

تو هم منو میبینی....

حنا

با خواهرم نشستیم داریم با حنا گل درست میکنیم.سفارش مشتریه وبه نظرم خیلی خوب شدن.فردا عکساشونو میذارم.

سفر یک روزه

چهارشنبه  ساعت 10شب راه افتادیم وساعت 10صب رسیدیم تهران خونه عموم صبحونه روخوردیم بعداز کمی استراحت با داداش هماهنگ کردیم ورفتیم به دیدنش... 

خداروشکر که نسبت به دفعه های پیش روحیه خوبی داشت وخیلی سرحال بود خیالم راحت شد. 

دوساعتی که پیشش بودم فقط نگاهش میکردم  

موقع برگشت دستمو گرفت وچند متری رو پیاده رفتیم...تو این مدت انگار دنیا مال من بود هرچند بغض داشتم ونتونستم باهاش حرف بزنم ولی دستشو محکم گرفته بودم وخیلی خوشحال بودم از اینکه کنارش بودم. 

خداروشکر که  اون تصادف به خیر گذشت. 

همون روز که ما رسیدیم تولد زن عموم بود وبعد اینکه ما از پیش داداش برگشتیم یکی دوساعت بعد مهمونای زن عمو اومدن کلی بهم خوش گذشت...هرچند اون بغض ودندون درد نذاشت بفهمم چی به چیه. 

... 

بگم از دندون درد عصری رفتم دندون پزشکی به دکتر میگم دندونام درد میکنه یه نگا به دندونام کرد گفت چون درد میکرد اومدی گفتم خوب اره (با خودم فکر کردم لابد منظورش اینه که دندونام سالمه ومشکلی نداره) برگشته بهم میگه 8تا از دندونات پر کردن میخاد. 

فکر نمیکردم مشکل دندونام اینقد جدی باشه خدا به دادم برسه از الان ترس برم داشته که چطوری باید دردشو تحمل کنم...اصلا نمیدونم درد داره یا نه...اطلاعات دندون پزشکی زیر صفر 

از بابا میپرسم بابا دندونامو پر کنه خون میاد از اون نگاهها تحویلم میده وبا خنده میگه خودتو مسخره کردی میخاد پر کنه نمیخواد جراحی کنه.

طرح حنا

این وقت شب به جای اینکه برم بخوابم وصب برم سرکار نشستم دارم با حنا رو دستم طرح میندازم... 

الانم یه دستم از ارنج تا نوک انگشتام طرح زدم ومنتظرم رنگ بگیره... 

عکسشو انداختم ولی با یه دست نمیتونم عکساشو بریزم تو کامپیوتر وبعد بذارم اینجا ... 

سر فرصت عکسشو میذارم.

0

اینم از امروز...یه روز پرکار بهتر بگم یه هفته پرکار 

 از اول هفته روزی ۱۲ساعت کار کردم همش سرپا بودم خیلی خسته شدم ولی از یه جهت خیلی خوب بود اونم اینکه دیگه ترس ودلهره ندارم راحت و با آرامش کارمو انجام میدم واز نتیجه کار هم راضیم.خداروشکر

امشب باید تا صبح بیدار بمونم وخودمو با وب گردی مشغول کنم تا خوابم نبره. 

 

الانم میرم به وبهایی که همیشه میرم ویه سری بهشون میزنم وشایدم یه چندتا وب جدید واسه خوند پیدا کردم.

خوشحالم

از صبح تا حالا یه حس خوبی دارم کلا خوشحال خوشحال بودم امروز با یه خانمی آشنا شدم که خیلی پر انرزی بود یه خانم آرایشگر که خیلی مهربون بود وبرخلاف بقیه که بعضی موقها منو به خاطر این انتخابی که کردم دارن میترسونن خیلی ساده داشت درمورد حرفه وشغلش حرف میزد که انگار ساده ترین کار دنیاست وباعث شد بیشتر ازقبل به کارم علا قه مند بشم ... 

 

 همچین راحت و بدون استرس کارشو انجام میداد و هر مرحله از کارش که تموم میشد رضایت کامل داشت و از کارش تعریف میکرد... 

اونوقت من تا شروع میکنم همش استرس و دلهره دارم و از اول تا آخر به خودم میگم چقد بد شد همش به خودم انرزی منفی میدم ... 

 

از صبح با اون خانم یه بند حرف زدیم ولی جالب اینجاست که اسمشو نمیدونم؟؟؟ 

فردا میپرسم واینجا مینویسم که یادم نره چه خانم خوب ومهربونی بود. 

 

 

خانم مهناز نسیم پور ودخترش بهار

آخه چرااااااا؟؟؟؟؟؟/

یکشنبه امتحان مانیکور داشتم رفتمو امتحان رو دادم وبا خودم گفتم بالای 90 میگیرم 

 

صبح خواهرم اس داده نمرت شده82 اونوقت موسوی شده 90 

 

آخه چرا رو چه حسابی من شدم 82 

 

به مربی مون گفتم این آزمون گرا رو چه حسابی نمره میدن شما قضاوت کن مانیکور من چش بود 

 

برگشته بهم میگه لابد چون امتحان کتبی شدی95 واسه همین نمره عملی رو کم دادن. 

 

آخه چه ربطی داره؟؟؟؟

محمد طاها

خداجون شکرت هزاران هزاربار شکر 

 

 

امروز محمد طاها پیدا شد.

 

 http://www.92329.blogfa.com/

عید

 

 

 

قلم مویی بردار و کمی رنگ ، آن را به خدا بده تا به زندگی ات رنگی از شادی بزند  

؛ 

 تنها خداست که میتواند !
 

 

عید همگی مبارک

---

دوباره احساس سردرگمی میکنم...اینکه چی میخوام نمیدونم یعنی میدونم ولی نمیتونم عملیش کنم

هزارتا چاله کندم که هیچ کدومشونو تا انتها نرفتم وسطای راه حوصله ام سر رفته و بیخیال اون کار شدم

بعضی وقتا باخودم میگم اگه درسمو ادامه داده بودم اینجوری تو بلاتکلیفی نمی موندم

آشپزی-میوه آرایی-خیاطی-کامپیوتر-بافتنی-و....تو هرکدومشون یه سرکی کشیدم ولی تا انتها دنبال نکردم

الانم که آرایشگری...

خوبه ها ولی بازم اون چیزی که میخوام نیست فعلا علاقه زیادی به مانیکور پیدا کردم تا بعدا چی بشه خدا میدونه...

یکی میخوام لنگه خودم باشه وصبح تا شب باهم کار کنیم اصلا احساس خستگی نمیکنم یعنی اون کاری که خودم دوس داشته باشم انجام بدم اصلا خسته نمیشم. 

یکی شبیه فاطمه خانم...کاش اینقدر دور نبود.

دنیا ارزش ندارد

گاهی وقتا اتفاقایی می افتن که آدم از دنیا سیر میشه و حوصله زندگی کردن رو از دست میده امروز یه پسر 24ساله به رحمت خدا رفت پسری که تازه شروع به کار کرده بودوتازه داشت تبلیغ کارشو میکرد و تنها پسر خانواده بود ودو روز قبلش هم یه پسر20ساله به رحمت خدا رفت  

اولی بر اثر تصادف و دومی بر اثر برق گرفتگی  

نمیدونم شاید یه تلنگری واسه ماست واسه مایی که بیخیال داریم زندگی مونو میکنیم انگار که قراره هزار سال زنده باشیم مایی که تهمت میزنیم...دل کسیو میشکنیم...وعین خیالمونم نیست 

تلنگری واسه ماست که بدونیم کجا زندگی میکنیم مایی که از چند ثانیه بعدمون هم خبر نداریم نمیدونیم زنده ایم یا مرده...باید حواسمون به کارامون ...رفتارمون باشه 

 اگر در حال حاضر از کسی کینه ای به دل دارید ببخشید...اگر دل کسی را شکسته اید دست به کار شوید و از طرفتان طلب مغفرت نمایید...اگر با کسی قهرید  بدانید دنیا ارزش آن را ندارد که حتی لحظه ای را با دلخوری و غصه بگذرانید ...اصلا به هرکس که دوست دارید و برایتان عزیز است بگویید که دوستش دارید.... 

 

خداوندا همیشه حواست بهم بوده...مثل همیشه عزیزانم را درپناه خود حفظ بفرماو ضامن سلامتیشان باش و به دلهایشان شادی و به مالشان برکت عنایت فرما.ای خدای مهربان من 

 

آمیییییییین...

آخه دختر خوب تا این موقع شب تو اینترنت چه........میکنی که الان بشینی غصه بخوری؟؟؟ 

یه چیزی که اسمشو نمیگم تو نت دیدم که خیلی گرون بود ولی رو مخمه باید بخرمش و تا روزی که نخرمش فکرم پیششه. 

خدااااااااااااااا 

من میخوام تا عید اونا رو بخرم. 

یعنی چند وقته داشتم تو ذهنم تصویر سازی میکردم که امشب عین همون تصویر ذهنیم رو لابهلای عکسهای یه فروشگاه دیدم. 

سردرد شدیدی گرفتم................من اونارو میخوام...گرونن...ولی میخرمش...

اعترافات من...

اعتراف میکنم وقتی بچه بودیم هروقت منو داداشم ازین فیلهایی که موضوعش درباره نقشه و گنج بود رو میدیدیم بعد فیلم یه چیزی رو تو خونه قایم میکردیم ویه نقشه که بیشتر شبیه کروکی بود رو درست میکردیم تا اون یکی از رو نقشه بره و به اصطلاح گنج رو پیدا کنه... 

اعتراف میکنم(این خیلی باحاله)وقتی تازه خوندن ونوشتن رو یاد گرفته بودم تو کتاب یه تصویری از هلال ماه بود بابام ازم پرسید این چیه منم که خیلی ادعام میشد باصدای بلندو رسا گفتم:این ناخن است دیدین وقتی ناخن رو میگیرین یه همچین شکلی داره)یعنی ملت مردن از خنده 

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم هروقت ماهی های عیدم میمردن از ترس اینکه گربه نخورتشون میبردم خاکشون میکردم وواسشون فاتحه میفرستادم 

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم از یخچال تخم مرغها رو برمیداشتم و میبردم لای کاه قایم میکردم تا جوجه بشن 

اعتراف میکنم وقتی تازه آشپزی یاد گرفته بودم هفته اول هرچی غذا درست میکردم موقع آوردن سرسفره میریختم زمین و ملت گشنه میموندن 

اعتراف میکنم وقتی بار اول خاگینه درست کردم به جای شکر نمک ریخته بودم یعنی فاجعه بود

ای روزگار....

دیروز وقتی اومدم خونه بعد کمی استراحت دیدم بابام داره صدام میکنه: 

دخترم... 

عزیزم... 

دختر بابا بیا... 

منم که داشتم ذوق مرگ میشدم رفتم بیرون گفتم جانم... 

گفت بیا کمک بابایی کن این آلاچیق رو درست کنیم... 

گفتم آهان پس بگو کارم داری که اینقدر تحویلم میگیری...آره دیگه هروقت باهام کار دارین محبوبه میشه گل سرسبد خونه  

خلاصه رفتم و کار تموم شد حالا موقع شام رسیده زن داداشمم خونه ما بود... 

پدر من داره واسش غذا میکشه واسش نوشیدنی میریزه میشونه کنارش... 

الان دیگه از دخترم خبری نیست آخه من دردمو به کی بگم... 

حالا این به کنار دیروز واسه زن عموم اس دادم حالشو پرسیدم... 

جواب داده: 

برو از عروس یاد بگیر هر روز بهم اس میده 

چند روز پیش از کمردرد داشتم میمردم هیشکی نگفت چته؟چه مرگته؟ 

همون روز زنداداشم یه کوچولو میریض بود مامانم زنگ زده حالشو میپرسه و قربون صدقه اش میره. 

اینا رو که نوشتم فکرنکنین دارم بهش حسودی میکنما...نه اصلا

محسولیت...

محسولیت... 

بیشتر اوقات اگه حوصله داشته باشم تو همه کارها به خونوادم کمک میکنم. 

اما وقتایی که بیحال باشم وحوصله نداشته باشم دست به هیچ کاری نمیزنم واین باعث میشه که بقیه از دستم دلخور بشن... 

مثلا یه بار که بابام داشت ماشینو تمیز میکرد رفتم کمک...حالا ازم انتظار داره همیشه اینکار رو بکنم 

یا بعضی اوقات کفشهاشون رو واکس میزنم...الان فکر میکنن من باید اینکار رو بکنم 

بیشتر وقتا لباساشون اتو کشیده تو کمد آویزونه...وای از اون روزی که لباس آماده نداشته باشن...خوب مگه وقتی لباساتون اتو کشیده بود ازم تشکر میکنین که حالا دارین سرم غر میزنین ... 

همیشه ریخت و پاش پدر و پسر رو جمع و جور میکنم...حتی یه موقع هایی کارهایی که مردونه هستش رو هم انجام میدم 

واین باعث شده اطرافیانم تنبل بشن ولی حالا تصمیم گرفتم به اندازه توانم کارهایی که به عهده من هستش رو انجام بدم.  

آره کلاه قرمزی جان دقیقا بات موافقم محسولیت آخرش بدبختیه. 

حاج غلام رضا...

با بی حوصلگی داشتم کانالهای تی وی رو عوض میکردم که یه چهره آشنا دیدم آره خودش بود همونی که ۲سال پیش وقتی تو اوج نا امیدی بودم دیدمش ووقتی مشکلشو عنوان کرد دیدم مشکل من توش گمه ...یادمه اولین بار تو برنامه ماه عسل دیدمش وبعد از کلی گشتن تو اینترنت بالاخره خلاصه اون برنامه رو پیداکردم:  

 

  ابتدا خانم صیادی وارد استدیو برنامه شدند ایشون 30 سال پیش ، با علاقه فراوانی که به پسر عمشون داشتند ، باهاشون ازدواج می کنند . پدر خانم صیادی ، که دایی آقا غلام می شدند ، خیلی با این ازدواج مخالف بودن . چون آقا غلام اون زمان توی سن جوونی ، خیلی شر و شور بودن و اعتیادهم داشتند . اما آقا غلام به خاطر علاقه ی زیادی که به خانم صیادی داشتند ، به هر روشی ، داییشون رو راضی می کنند و این ازدواج صورت میگیره .خانم صیادی گفتند که : عاشق واقعا کوره . کور به معنای این که عیب ها رو نمی بینه . من هم چشمم رو روی عیب های آقا غلام بسته بودم و اصلا عیب هاش رو نمی دیدم و در هر شرایطی به خوبی هاش فکر می کردم .  

بعد از ازدواج ، اعتیاد آقا غلام خیلی بیشتر میشه و اعتیادشون 20 سال طول میکشه . به خاطر اعتیادی که داشتند ، کار های خلاف دیگه ای هم انجام می دادند ، که این باعث شده بوده که 18 سال توی زندان باشن و خانم صیادی توی این 20 سال خیلی خیلی سختی می کشن ، که به قول خودشون ، این خیلی ، حتی ذره ای از اون سختی رو که ایشون تحمل کردن ، نمی تونه بیان کنه .آقا غلام در زمان اعتیادشون اینقدر مواد مخدر مصرف می کردند که کاملا بیهوش می شدند و به حالت مرگ می رفتند . که به لطف خدا و کمک همسرشون هربار نجات پیدا می کردند .  

 

خانم صیادی تعریف می کردند که ، زمانی که آقا غلام اعتیاد داشتند ، اهل محل به ایشون غلام کاردی می گفتند . چون همیشه یه چاقو و یه کارد بزرگ همراهشون بوده . اما از 9 سال پیش که ایشون ترک کردند ، با این حال که آقا غلام مکه نرفتن ، اما ایشون رو حاجی صدا می زنن . چون به گفته خانم صیادی ، آقا غلام طواف خانه دل کردن و 9 سال هست که ایشون دائما با وضو هستند و حتی یک لحظه هم بی وضو نیستند . همچنین خانم صیادی تعریف کردند که : اعتیاد آقا غلام به حدی زیاد شده بوده که تمام بدنشون رو عفونت گرفته بوده و 35 کیلو شده بودن و حتی زندان هم ایشون رو جواب کرده بوده و آقا غلام رو به خونه می فرستن و میگن که ، دیگه مدت زیادی زنده نمی مونه . اما خانم صیادی دو ماه از ایشون پرستاری می کنن و آقا غلام خوب میشن .و بعد آقا غلام وارد استدیو ماه عسل شدند .  

 

ایشون در ابتدای ورودشون ، دست همسرشون رو بوسیدند و گفتند که : من هر روز دست همسرم رو می بوسم و این که من الان اینجام و دارم نفس می کشم ، بعد از خدا ، مدیون همسرم هستم . آقا غلام بر اثر تخریب مواد مخدر و آثار قرص های روان گردان ، تیک عصبی پیدا کرده بودند و بدنشون می لرزید . خانم صیادی تعریف می کردند که : خبر داشتند که آقا غلام قاچاق فروشی می کنه و دزدی می کنه ، اما چون می دونستند که این ذات اصلی آقا غلام نیست و به خاطر مصرف مواد مخدر این کار ازشون سر میزنه و ذات اصلیشون چیزی دیگه ای هست ، باز هم ایشون رو دوست داشتند و عاشقشون بودن . آقا غلام هم تعریف کردند که، اعتیادشون به حدی زیاد شده بوده که زندان ها هم ایشون رو نمی پذیرفتن و پدر و مادرشون نذر کرده بودن که ، ایشون بمیره . آقا غلام گفتند که الان دارن دنبال کسانی که بهشون خسارت مالی یا عاطفی زدن میرن و ازشون جبران خسارت می کنن .  

 

همچنین آقا غلام خطاب به کسانی که دنبال اعتیاد و مواد مخدر میرن و مثل گذشته ایشون چاقو و قمه همراشونه ، گفتند که :وای که چه مسیریه اعتیاد ، مرگه ، نا بودیه ، همه رو میکشه . خودش ، خانوادش ، مادرش ، پدرش ، جامعه اش . مردونگی به چاقو و غمه نیست . مردونگی به گذشته ، به بخشندگیه ، به آدم بودنه . از خدا میخوام که کمک کنه به افرادی که دارن توی این مسیر میرن و نجاتشون بده . امیدوارم این افراد برگردن ، چون من می دونم اینا دارن به کجا میرن . خانم صیادی هم خطاب به هم درد های خودشون و کسانی که با این مشکل درگیر هستتند ، گفتند که : من به خاطر عشقی که به همسرم داشتم و ایمانی که به خدا داشتم ، به پاش وایسادم .خیلی صبر کردم . به خدا گفتم ، خدایا من تا آخرش وایسادم ، هر چیزی که صلاح خودته ، همون بشه . خدا عاشقه صابرین هست . برای همین منم خیلی صبر کردم و خدا خیلی قشنگ جواب صبرم رو داد و الان خیلی خوش بختم و لحظه به لحظه خدا رو شکر می کنم که همه چیز به من داد 

من نمی گم همه مثل من باشن و 20 سال صبر کنن . اما ایمان داشته باشن ، زود شونه خالی نکنن . دستشون رو بزارن توی دسته کسانی که موفق بودن توی این راه . بدون کدوم حمایت از معتادشون سالمه ، کدوم حامیت ناسالمه . 

 

 
این زن و شوهر عزیز ، بعد از این ماجرا ، به تحصیلاتشون ادامه دادن و آقا غلام در رشته مدد کاری اجتماعی در دانشگاه شهید بهشتی ، در حال کمک به این افراد هستن .این زوج عزیز یه دختر 25 ساله ، یه نوه دو ساله و یک پسره 12 ساله دارن ، که در آخر برنامه ، پسرشون هم وارد استدیو برنامه شدند . و دکتر دارابی ، معاونت سیما ، دوتا سفر حج عمره ، به آقا غلام و خانم صیادی هدیه دادند.آقای علیخانی در انتهای برنامه گفتند که : دیگران حق دارن هر جوری که دوست دارن راجت ما فکر کنن و حرف بزنن ، اما من و تو حق نداریم ، چیزی بشیم ، که دیگران درباره ی ما فکر می کنن و حرف می زنن.و بعد با بسته شدن پرده دکور ماه عسل و خدا حافظی احسان علیخانی ، پنجمین قسمت از ماه عسل 90 هم به پایان رسید .